حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

امام حسین علیه‌السلام

کنیهٔ حسین در تمام منابع اَبوعَبْدِالله آمده، اما نزد خواص، لقب ابوعلی را نیز داشته‌است. حسین بسیاری القاب دارد که با القاب حسن یکی است. حسین القاب خاصی مانند زَکیّ، طَیِّب، وَفیّ، سَیِّد، مُبارَک، نافِع، اَلدَّلیلُ عَلیٰ ذاتِ‌اللّه، رشید، و اَلتّابِعُ لِمَرضاةِاللّه داشته‌است

در نهم محرم شمر به کربلا رسید.[۱۸۲] وی حامل فرمان ابن زیاد برای ابن سعد بود که اگر حسین تسلیم نشود، یا به وی حمله کند یا فرماندهی را به شمر واگذارد. شمر همچنین به این پیغام اضافه کرد که پیکر حسین بعد از کشته شدن، باید لگدکوب شود؛ چون یاغی و شورشی است. ابن سعد با شنیدن سخنان شمر، او را لعنت کرد و دشنام قرار داد[۱۸۳] که تمام تلاش‌هایش برای پایان دادنِ صلح‌آمیز مسئله را بی‌اثر کرده‌است.[۱۸۴] ابن سعد می‌دانست که حسین به خاطر روحیهٔ خاصش تسلیم نخواهد شد.[۱۸۵] به‌نوشتهٔ نجم حیدر، ابن زیاد به شمر اجازه داده بود تا در صورت سرپیچیِ ابن سعد از فرمان، او را بکشد و به‌جای او سپاه را اداره کند[۱۸۶] و اجرای فرمان را بر عهده گیرد.[۱۸۷][۱۸۸] اما عمر بن سعد، خودش انجام فرمان را بر عهده گرفت.[۱۸۹]

صبح روز دهم محرم، حسین لشکریانش را که به روایت ابومخنف ۳۲ اسب سوار و ۴۰ پیاده بودند، آماده کرد.[۱۹۷] اما، به روایت محمد باقر سپاه متشکل از چهل و پنج سوار و صد نفر پیاده بود.[۱۹۸] سمت چپ سپاه را به حبیب بن مَظاهِر، سمت راست را به زهیر بن قین و پرچم را به عباس سپرد. وی همچنین دستور داد که دورتادور خیمه‌ها، هیزم جمع‌آوری کنند و هیزم‌ها را آتش بزنند.[۱۹۹][۲۰۰] خود نیز به خیمه‌ای که قبلاً آماده کرده بود رفت و خود را معطّر به مشک نمود و نوره (داروی موبر) به سر و تن مالید و خود را شست. سپس در حالی که سوار بر اسب بود و قرآنی به دست داشت، مناجاتی زیبا با خداوند نمود. او به مردم کوفه نیز گفت که خدا ولی اوست و دین را محافظت خواهد کرد و جایگاه خانواده‌اش و سخنان محمد را یادآوری کرد که وی و حسن را سرور جوانان بهشت خوانده بود. سپس از آنان خواست تا فکر کنند که آیا کشتن وی، مشروع است؟ سپس آنان را به خاطر اینکه پیشتر از وی خواسته بودند تا پیش‌شان بیاید، سرزنش نمود و درخواست کرد تا اجازه دهند وی به یکی از سرزمین‌های اسلامی برود که در آنجا امنیتش تأمین باشد.[۲۰۱] اما دوباره از او خواستند که تسلیم یزید شود. حسین در پاسخ گفت که هیچ‌گاه خودش را همانند یک برده تسلیم نمی‌کند.[۲۰۲] او از اسب پیاده شد و دستور داد تا مهار اسب را ببندند؛ به نشانهٔ اینکه هرگز از معرکهٔ جنگ فرار نخواهد کرد.[۲۰۳] حر بن یزید ریاحی تحت تأثیر قرار گرفت و به سپاه حسین پیوست و کوفیان را به‌خاطر خیانت به حسین سرزنش کرد. حر، سرانجام در میدان نبرد کشته شد.[۲۰۴] زهیر بن قین از مردم کوفه خواست که به حرف حسین گوش دهند، اما آن‌ها با دشنام و تهدید پاسخ وی را دادند[۲۰۵] و سپس زهیر خواست که دست‌کم از کشتن حسین چشم‌پوشی کنند.[۲۰۶]

کوفیان شروع به تیراندازی نمودند. جنگ شروع شد. جناح راست سپاه کوفه به فرماندهی عَمرْو بن حَجّاج زُبَیْدی حمله برد، اما با مقاومت لشکر حسین مواجه شد و عقب نشست. عمرو دستور داد که لشکرش تن به نبردهای تن به تن درنداده و تنها از دور اقدام به تیراندازی کنند. جناح چپ سپاه کوفه به رهبری شمر حمله کرد و محاصره‌ای بی‌نتیجه انجام داد و فرمانده سواران سپاه، از ابن سعد خواست که پیاده‌نظام و کمانداران را به کمک وی بفرستد. سواره نظام و ۵۰۰ کماندار این کار را انجام دادند. سواران لشکر حسین که پاهای اسبان‌شان قطع شده بود مجبور شدند پیاده بجنگند. حسین و هاشمیان تنها از جلو می‌توانستند پیشروی داشته باشند و ابن سعد دستور داد که لشکریانش از همه جهات به سمت خیمه‌های حسین رفته تا آن‌ها را خلع سلاح کنند. اما برخی از یاران حسین در میان خیمه‌ها حرکت کرده و با آن‌ها سرسختانه جنگیده و مقاومت کردند. ابن سعد دستور داد که خیمه‌ها را آتش بزنند. در آغاز این کار به سود حسین شد، چون آتش باعث شد تا از ورود سپاهیان عمر بن سعد جلوگیری شود. شمر به سمت خیمه‌های زنان حسین پیش روی نمود و می‌خواست خیمه‌ها را بسوزاند که همراهانش وی را سرزنش نمودند که شرمگین شد و از این کار منصرف شد.[۲۰۷][۲۰۸][۲۰۹]

در ظهر، حسین و یارانش نماز ظهر را به صورت نماز خُوف به جا آوردند. بعد از ظهر، سپاهیان حسین، به شدت تحت محاصره قرار گرفتند. سربازان حسین پیش رویش کشته می‌شدند و کشتار هاشمیان نیز که تا آن لحظه وارد میدان جنگ نشده بودند، شروع شد. اولین فرد هاشمی که کشته شد، علی‌اکبر، پسر حسین، بود. سپس پسران مسلم بن عقیل، پسران عبدالله بن جعفر، پسران عقیل و قاسم بن حسن کشته شدند. حسین جسم بی‌جان قاسم را به خیمه‌هایش برد و در کنار دیگر قربانیان قرار داد.[۲۱۰][۲۱۱]

عباس در نبرد کربلا عَلَم‌دار سپاه حسین بود.[۲۱۲] شیخ مفید روایات مربوط به کشته شدن عباس را با روایات مربوط به حسین پیوند داده و می‌گوید که حسین و عباس در کنار هم در کنار رودخانه فرات پیشروی نمودند، اما عباس از حسین جدا و توسط دشمن محاصره شد. او شجاعانه جنگید و در مکانی که امروز مدفن وی در آنجا است، کشته شد.[۲۱۳]

در این هنگام، سپاهیان ابن زیاد به حسین بسیار نزدیک شده بودند. اما کسی جرئت نمی‌کرد علیه وی کاری کند.[۲۱۴] تا اینکه مالک بن نُسَیْر کِندی ضربتی به سر حسین زد[۲۱۵] و کلاه‌خودش از خون سرش پر شد. بخش حزن‌انگیز دیگر این لحظات، کشته شدن طفلی است که حسین وی را بر زانوانش قرار داده بود. بر طبق یعقوبی، این طفل، نوزاد بود. تیری گردن طفل را درید و حسین خون طفل را در کف دستانش جمع نمود و به آسمان ریخت و خشم خدا را برای بدکاران خواستار شد.[۲۱۶]

شمر با سپاهی به سمت حسین رفت، اما جرئت نکرد به وی حمله کند و تنها درگیری لفظی بین آن دو شکل گرفت. حسین که در آن زمان ۵۵ سال سن داشت و به اقتضای سنش نمی‌توانست مداوم بجنگد، آمادهٔ جنگ شد. از یارانش، سه یا چهار تن بیشتر نمانده بودند که به سپاهیان ابن زیاد حمله برد. حسین که بیم داشت که پس از کشته شدن عریان در صحرا رها شود، چندین جامه پوشیده بود. اما بعد از کشته شدنش تمامی آن لباس‌ها را غارت نموده و بدنش عریان در صحرای کربلا رها شد. ابن سعد نزدیک شده بود و زینب به او گفت: «ای عمر بن سعد، آیا اباعبدالله دارد کشته می‌شود و تو تنها ایستاده‌ای و تماشا می‌کنی؟» اشک از چشمان ابن سعد جاری شد. حسین شجاعانه می‌جنگید و یعقوبی و چند منبع شیعی دیگر می‌گویند که حتی ده‌ها تن را کشت. اما برخی منابع دیگر حاکی از آن هستند که سربازان ابن زیاد اگر می‌خواستند می‌توانستند حسین را در جا بکشند.[۲۱۷] حسین وقتی به طرف فرات می‌رفت تا آب بنوشد، تیری به چانه‌اش یا گلویش خورد.[۲۱۸] به‌گفتهٔ نجم حیدر، افراد لشکر یزید در کشتن حسین تردید داشتند و مایل نبودند مسئولیت کشتن حسین را برعهده گیرند.[۲۱۹] سرانجام حسین با آنکه برای آخرین بار دشمنان را از انتقام خدا بیم می‌داد، اما به او از ناحیه سر و بازو آسیب زدند و او بر صورت به زمین افتاد. سَنان بن اَنَس عَمرو نَخَعی به خولی بن یزید اَصبَحی دستور داد که سر حسین را از بدن جدا کند، اما وی متزلزل شد و نتوانست این کار را بکند. سنان ضربتی دیگر به حسین زد و سر او را جدا کرد و آن را به خولی داده تا سر را نزد ابن زیاد برد.[۲۲۰]

نبرد کربلا از صبح تا غروب روز دهم محرم ۶۱ ه‍.ق برابر با ۱۰ اکتبر ۶۸۰ م به طول انجامید.[۲۲۱] متیو پیرس قتل‌عام حسین و خانواده‌اش را به عنوان شناخته شده‌ترین جفا در تاریخ تشیع توصیف می‌کند.[۲۲۲]

حوادث بعد از نبرد کربلا

ده نفر داوطلب شدند که بر بدن پُرزخم حسین اسب بتازانند تا آخرین هتک حرمت را به وی کرده باشند. بعد از اینکه ابن سعد محل جنگ را ترک کرد، اسدیانِ روستای غاضِریه بدن بی‌سر حسین را به‌همراه دیگر کشتگان، در همان محل وقوع کشتار دفن نمودند.[۲۲۳]

نبرد به پایان رسید و سربازان ابن زیاد لباس‌های حسین، شمشیر و اثاثیه‌اش، گیاهان مخصوص خِضاب و رداهای یَمانی‌اش و همچنین زیورآلات و چادر زنان را غارت کردند. شمر می‌خواست علی بن حسین را که در یکی از خیمه‌ها بیمار بود، بکشد. اما ابن سعد مانع شد.[۲۲۴] سن حسین را هنگام کشته شدن، ۵۶ سال و پنج ماه، ۵۷ سال و پنج ماه یا ۵۸ سال نوشته‌اند. روز عاشورا را در تاریخ روز جمعه، شنبه، یکشنبه یا دوشنبه دانسته‌اند که در این میان روز جمعه صحیح‌تر به نظر می‌رسد. دوشنبه را ابوالْفَرَج اصفهانی از لحاظ تقویمی رد می‌کند. تاریخ کشته شدن حسین را نیز به غیر از ۱۰ محرم ۶۱، در ماه صفر یا سال ۶۰ نیز ذکر کرده‌اند.[۲۲۵]

پس از نبرد، بازمانده‌ها و سر کشتگان سپاه حسین — که هفتاد و دو نفر بودند — ابتدا به‌سوی ابن زیاد فرستاده شد که با آن‌ها برخورد بدی داشت.[۲۲۶] این سرها را سپس، به دمشق بردند؛ ولیری در دانشنامهٔ اسلام بر این باور است که ابن زیاد و یزید برخورد متفاوتی در قبال سر حسین داشتند. ابن زیاد با زدن چوب به دندان‌های حسین و شکستن چند دندانش به وی اهانت کرد؛ اما یزید بر طبق اکثر روایات، با احترام با سر حسین برخورد نمود و به‌خاطر تعجیل ابن زیاد در کشتار حسین، ابراز تأسف کرد؛ تا آنجا که پسر سُمَیّه را نفرین کرد. یزید اذعان می‌داشت که اگر حسین نزد من آمده بود او را عفو می‌نمود. زنان و کودکان هاشمی را به کوفه و دمشق بردند. یزید ابتدا برخورد شدیدی با آنان نمود که به این برخورد شدید از سوی علی بن حسین و زینب پاسخ مشابهی داده شد. اما در انتها یزید با آنان با ملایمت برخورد نمود. زنان یزید نیز برای حسین و کشتگان گریه کردند. یزید برای جبران آنچه که از زنان هاشمی در کربلا دزدیده شده بود، به آن‌ها اموالی داد. علی بن حسین، از اعدام رهایی یافت و یزید با ملایمت با وی رفتار نموده و چند روز پس از آن به‌همراه زنان هاشمی و محافظان مورد اعتماد به مدینه بازگشت.[۲۲۷]

روایات در منابع اولیه، عموماً مسئولیت قتل حسین را به گردن ابن زیاد می‌اندازند و یزید را تبرئه می‌کنند. ویلفرد مادلونگ می‌نویسد حریص بودن ابن زیاد به قتل حسین از سوگند خوردنش دربارهٔ لگدمال کردن جسد حسین توسط اسب‌ها هویدا می‌شود و این کینهٔ شدید از ماجرای اعتراض حسین به برادر خطاب کردن زیاد بن ابیه — پدر ابن زیاد — از سوی معاویه نشأت می‌گیرد. ویلفرد مادلونگ معتقد است که یزید مسئول اصلی قتل حسین است؛ چرا که وی می‌دانست که حسین حتی اگر موقتاً تسلیم شود، باز هم تهدیدی جدی برای خلافت یزید به‌شمار می‌آید و گرچه در نهان خواستار قتل حسین بود، اما به‌عنوان خلیفهٔ مسلمانان نمی‌توانست این میل را بروز دهد. وی که از کینهٔ شدید ابن زیاد به حسین آگاه بود، طی نامه‌ای به او هشدار می‌دهد که اگر حسین موفق به انجام کارش شود، ابن زیاد مجدداً به دوران بردگی اجدادش برمی‌گردد. یزید در نامهٔ خود، شدیداً به ابن زیاد توصیه می‌کند که مسلم بن عقیل را اعدام کند و او هم مشتاقانه این کار را انجام داد. یزید بعدها در ملاء عام، مسئولیت قتل حسین را به گردن ابن زیاد می‌انداخت و به همین سبب او خشمگین شد و از دستور یزید مبنی بر حمله به عبدالله بن زبیر در مکه سر باز زد.[۲۲۸]

کوفیان بلافاصله پس از نبرد کربلا بسیار پشیمان شدند و قیام‌هایی نظیر قیام تَوّابین و قیام مختار این مسئله را تأیید می‌کند.[۲۲۹] نخستین قیامی که به نیّتِ توبه و خونخواهی حسین بن علی رخ داد، نهضت توابین به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی و با شعار یا لَثاراتِ الْحُسَین (ای صاحبان خون حسین) بود. سپاه توابین از لشکر امویان شکست خورد و اغلب رهبرانش کشته شدند و باقی‌ماندهٔ سپاه به مختار ثقفی پیوستند.[۲۳۰] مختار پس از به‌دست گرفتن کنترل کوفه، افراد دخیل در کشته شدن حسین را کشت.[۲۳۱] در نیمهٔ نخست سدهٔ دوم هجری زید بن علی (ف. ۱۲۲ ه‍.ق)، فرزند علی بن حسین، با شعار خونخواهی حسین بن علی و مقابله با ظلم امویان در کوفه قیام کرد. البته امامان شیعه در این قیام‌ها شرکت نداشتند و حتی شیعیان را از هواداری زید بن علی برحذر داشتند. پس از زید، فرزندانش راه وی را ادامه دادند. بدین ترتیب، زنجیره‌ای از قیام‌ها علیه امویان شکل گرفت که موجب تضعیف امویان شد و ابومسلم خراسانی با بهره‌برداری از این فضا، جنبش سیاه‌جامگان را برانگیخت، که منجر به سقوط امویان شد.[۲۳۲]

امام حسین علیه‌السلام

به گزارش خبرآنلاین به نقل از سایت جماران، دکتر سید محمد رضا بهشتی استاد فلسفه دانشگاه تهران و فرزند دکتر بهشتی در مراسم شب تاسوعای حسینی مجمع دینی احیای فضیلت که در مدرسه رشد چیذر برگزار شد؛ درباره قیام عاشورا سخنرانی کرد. خلاصه سخنان وی را در ادامه می خوانید.

* در یک کار پژوهشی که با مجموعه ای از دوستان انجام می دادیم مطالعاتی در زمینه تاریخ و کلام اسلامی در 3 قرن نخست داشتم و با نهضت های اسلامی در سده های نخست آشنایی پیدا کردم. وقایع بزرگی که از تأثیرات قابل توجهی برخوردار بودند. در این 3 قرن ده ها قیام کامیاب و ناکامیاب با جمعیت های بزرگ شکل گرفته، قیام هایی با یا جمعیت های بزرگ و علیه ستم پیشگان که گاهی هم با حوادث خونین دلخراشی همراه بوده است. تنها کسانی ممکن است به این رخدادها توجه کنند که در کاوش های تاریخی آن را دنبال می کنند.

* برای من جای شگفتی بود؛ این قیام ها ابعاد عظیمی که داشتند - گاهی بیش از 100 هزار نفر آن ها حضور داشتند و در گستره وسیعی اتفاق می افتاد - اما عجیب است که جز برای پژوهشگران تاریخی چیزی باقی نگداشتند. و عجیب تر آن که حادثه کربلا که شاید به لحاظ کمی قابل قیاس با آن ها نبوده و بلکه یک برخورد نظامی بین جمعی بزرگ با جمعی کوچک بوده، با این ابعاد این چنین ماندگار شده است.

چه ویژگی در قیام عاشورا نهفته که آن را ممتاز کرده است؟

* طوری که این قیام محدوده های زمانی و جغرافیایی را درنوردیده و خودش را به این زمان و این جمع رسانده است. هر چه قیاس کنید می بینید خیلی چیزها در قیام های دیگر هم بوده است مانند افراد حق طلب، شریف و بزرگ که علاوه بر از دست دادن جان خود، بستگان و یارانشان را از دست دادند و بعضا هم به نحو فجیعی این اتفاق افتاده است. با این حال آن ها از صفحه ی روزگار محو شده اند یا لااقل در افکار عمومی جامعه اسلامی از خود اثر ماندگاری به جا نگذاشته اند. آن ها در دایره جغرافیایی خاص خود محدود ماندند و در سایر مناظق بازتابی پیدا نکردند؛ آن هم با حوزه فرهنگی محدود.

* عجیب است کربلا در محدوده خود محصور نمی ماند؛ اولا در کل عالم اسلام فراگیر می شود و ثانیا می تواند پا را فراتر از جغرافیای اسلامی بگذارد و توجه کسانی را جلب کند که بیرون از این دایره فرهنگی هستند.

* به لحاظ زمانی هم این قیام همین گونه است، انگار خصوصیتی دارد که قیام های دیگر ندارند؛ خود را نو به نو در زمان نگه می دارد. گویی زایشی جدید دارد. هر سال در تقویم به یک روز می رسیم که به نام یک واقعه ای است. بازگشت ها علی القاعده تکرار گذشته هستند از چیزی که سپری شده است. اما این جا فراتر از عود ما با یک اعاده روبروییم. اعاده تکرار نیست، من و شما در آن حضور داریم و با ماست که اعاده می شود. جالب است با گذر زمان اعاده شدن ها به تناسب زمانه، فرهنگ و فضایی که در آن اعاده می شود، زایشی متفاوت با گذشته دارد. محرم امسال با گذشته فرق دارد به شرطی که فقط عود نباشد و اعاده باشد؛ این چنین با حضور من و شما زنده می شود. تکرار، تکرار ملال آور نیست و اعاده ها غیر از عودها هستند. در عید هم همین طور است؛ از این جهت که اعاده می شود. با حضور من و شماست که عید، عید می شود. چون این وقایع اعاده می شوند، تجربه ی زیسته ی من و شما هستند.

* اقامه کردن یعنی برپا داشتن و این ورای خواندن است. واقعه نماز اتفاق می افتد، نماز من و شما اتفاق می افتد، نماز با ما برپا می شود، صلاة است که پا می گیرد. چقدر تعبیر در این جا بلند است. در جماعت فارغ از این که جمع چه جمعی است و کسی که پیش افتاده کیست، بنظر من آن چه که باید ما ارزشش را دریابیم این است که با حضور ما نماز اقامه می شود و اقامه خود نماز مهم تر از این است که با چه کسانی اقامه می شود یا چه کسی جلو ایستاده است.

* من و شمایی که اعاده می کنیم در حال دگرگونی هستیم؛ پس هر اعاده ای یک نو شدن و یک از نو احیا شدن است. ما در تار و پود این اعاده تنیده شدیم. عاشورا واقعه ای نیست که پیش چشم من و شما به نمایش بگذارند و ما از بیرون تماشاگر آن باشیم؛ این نیست بلکه ما در تار و پود عاشورا تنیده شدیم. عاشورا برای ما اعاده ای است که در آن حیات را می یابیم. شمایید که با شما حادثه ی کربلا حادث می شود و نو به نو رخ می دهد. این واقعه با حضور ما و حضور نسل ها و عصرها خود را زنده می دارد. برد این حادثه عجیب است، چرا که می تواند محدوده های مکانی و زمانی را در نوردد. آن چه که این قیام را متمایز می کند، به نظرم خلوصی است که در این قیام است. ما با یک جور ناب بودن در این حرکت مواجهیم، این حرکت شفاف است. طوری که می تواند حجاب ها را درنوردد و پیام خود را به آیندگان برساند.

تلاش هایی برای مخدوش کردن چهره قیام عاشورا که کارگر نیفتاد

* بسیار تلاش شد که چهره این قیام مخدوش شود. مگر نگفتند حسین (ع) خارجی بود؟ مگر نگفتند دیگران را به فتنه انداخته؟ مگر نگفتند حسین (ع) می خواست قدرت را در دست بگیرد؟ مگر نگفتند آدم ساده دل و ساده بینی بود و به رغم آن که سابقه پدر و برادرش را می دانست، فریب مردم را خورد و این اتفاق ثمره این ساده دلی بود؟ مگر در زمان حرکت و پیش از آن نبودند عده ای که برخی از آن خیرخواه هم بودند و می خواستند حسین (ع) را از این حرکت منصرف کنند؟ مگر نگفتند حسین (ع) آدم لجوجی بود؟ چرا این همه تلاش برای مخدوش کردن چهره این قیام کارگر نیفتاد؟ چرا به رغم این همه تلاش برای خاموش کردن این شعله، بر پا ماند و روشن تر شد؟ چون ناب بود.

* این دعوت، دعوتی به سمت حیات بود. حیات از فرو روفتن در روزمرگی و دلمردگی. حیاتی که بیدار کننده و زنده است و این قیام پاسخی به این ندا بود. نه فقط آن چه که به زبان و ظاهر گفته شود یا در ظاهر عبادات بازتاب پیدا کند. کسانی که در این قیام حضور پیدا کردند، با تمام وجودشان به این ندا پاسخ گفتند. آن که می خواهد با تمام وجود لبیک بگوید، ممکن است زبان او نچرخد. لبیک را کسی باید بگوید که پاک و خالص است. کسانی که در قیام مشارکت کردند، یا تمام وجود حضور پیدا کردند. از آسایششان گذشتند.

* امام حسین (ع) املاک و امکانات داشت، مهم تر از آن احترام داشت اما آسایش خود ار پشت سر گذاشت و آمد، مالش را گذاشت و آمد، جانش را در کف دست گذاشت و آمد. پاک بازی که می گویند این است. چقدر امام حسین (ع) تلاش کرد خلوص این حرکت تا لحظه آخر باقی بماند. حتی عصبیت قبیله ای اعراب آن زمان اجازه نمی داد حسین (ع) با عده ای کمی برود و شهید شود اما حضرت نمی خواست با قبیله برود چرا که آن زمان حرکت قبیله ای می شد. حسین (ع) تلاشش بر این بود که این حرکت به نزاع بین بنی امیه و بنی هاشم تبدیل نشود. این مهاجرت الی الله است و آدم خالص و ناب می خواهد. این انتخابی آگاهانه است؛ امام حسین (ع) این قیام را از قبیله گرایی، مال و مقام تهی کرد.

* این جا سبقت در ایمان است، نه مال و مقام. هدف وسیله را توجیه نمی کند. متعجبم از کسانی که به اسم دین و برای رسیدن به یک هدف مقدس از وسیله ای استفاده می کنند که با روح دین در تناقض است. با نردبان خلاف نمی توان به پشت بام حقیقت رسید. اگر خلاف اول انجام شد برای اصلاح آن هزار خلاف دیگر انجام می شود و حسین (ع) به این سمت قدم برنمی دارد. پالایش نهایی در شب آخر است. می گوید هر کس که می خواهد برود، این ها با من کار دارند، نه شما. ای بسا اگر بروید به شما جایزه هم بدهند. در تاریخ داریم کسی که آن شب می رود و حتی کسی که بعد از نماز ظهر عاشورا می رود. حسین (ع) بیعتش را بر می دارد. نزدیک بودن، آشنا، دوست و فامیل بودن و... هیچ کدام از این ها نیست. این حرکت از تمام شائبه ها پاک می شود. افراد باید پاک شوند تا بتوانند چنین تأثیری در تاریخ بگذارند؛ به تعبیر شاعر "زین باده می خواهی برو اول تنک چون شیشه شو".

امام حسین علیه‌السلام

آزادی در راستای توحید، پیام امام حسین(ع) به انسان عصر مدرن است
ایکنا: در فرهنگ عاشورا با یک سری مفاهیم معنادار مواجهیم و در طول حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه و سپس به کربلا سخنانی از ایشان نقل شده است که معانی بلندی دارد، حتی در سیره و نحوه رفتار ایشان با افراد مختلف، توجه به یک سری مفاهیم کاملا مشهود است، مثل بحث کرامت انسان‌ها، آزادی، اراده و اختیار یارانی که با ایشان بودند و در شب عاشورا وقتی امام این مسیر را برای آن‌ها تبیین می‌کند، انتخاب را به عهده خودشان می‌گذارد. با توجه به همه این اوصاف و آن سخن معروفشان که اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید...
صحتی: در ترجمه این سخن نیز تحریفی رخ داده است. لااقل در اینجا کلمه‌ای اضافه است. اصلا کلماتی مثل دست‌کم و لااقل را از کجا می‌آورند.
ایکنا: با همه این اوصاف، فرهنگ عاشورا با همه مفاهیم بلندش در جامعه امروز ما که تحت تإثیر اندیشه‌هایی مثل لیبرالیسم است که در آن از آزادی، برابری و حقوق بشر صحبت می‌شود، چگونه می‌توان بین فرهنگ عاشورا که ۱۴۰۰ سال پیش اتفاق افتاده است با فرهنگ و عقلانیت مدرن پیوند برقرار کرد که هم آموزه‌های دینی ما حفظ شود و هم بتوانیم آن را با گفتمان جهانی وفق داده و در واقع یک مدل ایرانی-اسلامی از آن در سطح جهان ارائه دهیم؟
صحتی: خوش‌بختانه مخاطب اندیشه‌ها و برخی از سخنان امام حسین(ع)، انسان بما هو انسان است. یعنی زمانی که امام حسین(ع) برخی از سخنان را فرموده‌اند، نمی‌خواستند تنها با مسلمانان سخن گفته باشند، بلکه به این توجه داشتند که مخاطب ایشان، انسان است. با مذهب او کاری نداشته است. نمونه‌اش همین است: و کونوا احرارا فی دنیاکم. مخاطب این سخن همه انسان‌ها هستند. در این چند قرن که از عاشورا گذشته است، انسان همان انسان است و مشکلاتش نیز همان‌هاست و برطرف نشده. امروزه هم بدترین آتشی که انسان‌ها در کشورهای مختلف در آن می‌سوزند، همان سیستمی است که یزید هم داشت، یعنی استبداد مذهبی و دینی. همان مشکل وجود دارد و در کشورهای غیر مسلمان نیز کمابیش هست. آزادی که مطلوب همه انسان‌هاست، در مکتب اسلام در بطن توحید نهفته است. زمانی که پیامبر می‌فرمود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا، معنایش این بود که از این همه بت و بتکده دست بردارید. این چیست که هر کس به نام یک بت و مذهب برای خودش بساطی پهن کرده، همه به یک خدا رو کنید، خدایی که از هر بزرگی، بزرگ‌تر است، تعریف برنمی‌دارد. پیامبر می‌خواست انسان‌ها را از آن گرفتاری‌های رنگارنگ که حس تعلق دینی مردم به آن دامن می‌زد، برهاند. امروز نیز انسان به همان امر گرفتار است. یعنی امروزه نیز رهایی از ارباب‌های گوناگون در اجتماع و ادیان و مذاهب مختلف که به بشر آسیب می‌زند، خواسته امام حسین(ع) است. هنوز هم این مسأله هست که انسان‌ها خودشان برای خود تصمیم نمی‌گیرند. آنجایی که امام حسین(ع) می‌فرمایند کونوا احرارا فی دنیاکم، یعنی به گونه‌ای باشید که خودتان راه خود را انتخاب کنید. امروزه نیز چون بزرگ‌ترین مشکل انسان این است که ندانسته و از روی تقلید و تعصب‌های گوناگون بسیاری از مسیرها را می‌پیماید و به برخی سیستم‌ها مشروعیت می‌بخشد، برای همین‌ها امام حسین(ع) راه چاره گفته و ما را به آزادی و حریت دعوت کرده که امروزه نیز بزرگ‌ترین مطلوب انسان است. اصلا انسانیت انسان در اختیار و آزادی تعریف می‌شود. مرحوم علامه طباطبایی در المیزان، در تفسیر آیه‌ای که می‌فرماید:«انا عرضنا الامانه علی السماوات و الارض......» می‌گوید در اینجا مراد از امانت، همان اختیار و آزادی است که آسمان‌ها، جمادات، نباتات و حیوانات ندارند، فقط انسان دارد. انسانیت انسان به این است که آزاد بوده و حق انتخاب داشته باشد. اگر آزادی از انسان گرفته شود، دیگر با حیوان تفاوتی ندارد. امام حسین(ع) نماد بزرگ آزادی است. در تاریخ بشریت کسی را سراغ نداریم که به اندازه امام حسین(ع) به آزادی بها داده باشد. منتها همیشه از این تأسف می‌خورم که ما میان امام حسین(ع) و دنیا دیوار کشیده‌ایم، یعنی امثال ما شیعیان. چون دنیا هم امام و امامزاده را با زائرش می‌شناسد، نه با خودش، ما را می‌بیند و خیال دیگری می‌کند و مشکل همین است و الا اگر امام حسین(ع) چنان‌که بود، به دنیا معرفی شود، انسان‌هایی را که تشنه اندیشه و آزادی هستند، بسیار جذب می‌کند. همان‌طور که کمابیش این اتفاق افتاده است، مخصوصا بعد از اینکه این رسانه‌های ارتباط جمعی سریع فراگیر شد، اقبال زیادی صورت گرفت. الان هنرمندان مسیحی امام حسین(ع) را به عنوان سرور آزادگان و نماد آزادگی می‌ستایند. برای مثال، آنتوان بارا کتابی دارد به نام«الحسین فی فکر المسیحی» که به فارسی نیز ترجمه شده. تعداد این افراد زیاد است. یا مثلا شاعر دیگری از مسیحیان لبنان کتابی دارد به نام«مرحمت الغدیر» که در آن، امام حسین(ع) را می‌ستاید و عجیب این کار را می‌کند. می‌گوید هر کجا که نام و یادی از حسین بن علی(ع) باشد، در آنجا موکب روزگار، آزادمردان را رشد می‌دهد تا ندا دهند که دولت ستم مرده باد. یا یک نویسنده مسیحی در میان رمان‌ها، فیلم نامه‌ها و اشعاری که متعلق به مسیحیان است، جستجو کرده و دو جلد قطور در ستایش امام حسین(ع)، سخن جمع‌آوری کرده که به زبان عربی است و هنوز به فارسی ترجمه نشده. امام حسین(ع) برای انسان امروز سخن، زیاد دارد، اگر ما اجازه دهیم. 
امام حسین(ع) شخصیتی مصلح و صلح‌جو بود
ایکنا: در میان روشنفکران، قرائت‌های جدیدی از قیام امام حسین(ع) به چشم می‌خورد که خیلی با نگاه اسطوره‌ای و حماسی دکتر شریعتی تفاوت دارد و این قیام را بیش‌تر برمی‌گردانند به ویژگی‌های روانشناختی امام حسین(ع) در مقایسه ایشان با امام حسن(ع) و بخشی از روشنفکران آن را به منازعات قبیله‌ای که از قبل وجود داشته، نسبت می‌دهند. نظر شما در این رابطه چیست؟
صحتی: اینکه نگاه‌ها و نظرات فرهیختگان و نواندیشان تغییر پیدا می‌کند، به نیازهای هر زمان برمی‌گردد که اقتضا می‌کند برای رفع آن‌ها، انسان‌ها ناخواسته به فکر راه چاره باشند و نسبت به زمان ذهنیتی پیدا کنند که باعث می‌شود نگاه‌ها هم به روز شود. مثلا در دهه چهل و پنجاه که مارکسیست‌ها، اسلام را متهم می‌کردند که برای اجتماع و مسائل سیاسی برنامه ندارد و فقط به درد قبرستان می‌خورد، همه چیز به اجتماعیات تأویل می‌شد. از مشروطیت شروع شده بود و در دهه چهل و پنجاه به اوج خودش رسید و افراط شده بود. امروز نیز آنقدر در این موضوع افراط شده که می‌خواهند از آن افراط برگردند. آن‌هایی که همه وجودشان انقلابی بود، می‌خواستند از امام حسین(ع) فردی انقلابی بسازند، اما امروزه دوران انقلابی‌گری سپری شده و اقتضائات خودش را دارد. البته عده‌ای هم بودند که هرگز جو زده نبودند، برخلاف فعالان سیاسی. مثلا قبل از انقلاب، هم‌زمان یا کمی بعد از تألیف«شهید جاوید»، مرحوم آیت‌الله سید رضا صدر، برادر بزرگ امام موسی صدر، کتابی دارد به نام«پیشوای شهیدان» در رابطه با امام حسین(ع) که در مقدمه آن به صراحت می‌گوید کسانی که می‌پندارند امام حسین(ع) انقلابی بوده است، این‌ها مارکسیست‌اند. امام حسین(ع) هرگز انقلابی نبود، بلکه مصلح بود. اینکه در شخصیت، با امام حسن(ع) متفاوت بود، نه، اگر دقت کنیم، امام حسن(ع) ده سال با معاویه صلح کرد، اما امام حسین(ع) بیست سال با معاویه صلح کرد، ده سال را دوشادوش برادر بزرگ و ده سال دوم را در امامت خودش. در صورتی که در دهه دوم می‌توانست دست به شمشیر ببرد. معاویه برادرش را مسموم کرده و کشته بود، حجر بن عدی و یارانش را به قتل رسانده و تمام شروط عهدنامه را زیرپا گذاشته بود، از جمله اینکه یزید را به عنوان ولی‌عهد خودش تعیین کرده بود، در حالی که طبق عهدنامه، نباید کسی را به جانشینی خودش انتخاب می‌کرد. با اینکه معاویه تمام شروط عهدنامه را شکسته بود و امام حسین(ع) می‌توانست با تمسک به یکی از این‌ها دست به شمشیر ببرد، این کار را نکرد. امام حسین(ع) بسیار بیش‌تر از امام حسن(ع) صلح‌جو بود. واقعیت تاریخی است. واقعه عاشورا را شش ماه عقب انداخت. از مدینه به مکه رفت تا جنگی رخ ندهد. صد و بیست و پنج روز در مکه پناه گرفت. در کربلا هم که ایشان را محاصره کردند، بارها با عمر سعد مذاکره کرد تا فاجعه‌ای پیش نیاید. شاید نتوان در میان ائمه(ع) صلح‌جوتر از امام حسین(ع) پیدا کرد. در هر شرایطی دنبال صلح بود. من این را در کتابی که در تکمیل عاشورا پژوهی نوشتم با عنوان«منطق عاشورا پژوهی»، تحت عنوان اصالت صلح در فرهنگ عاشورا آورده‌ام با شواهد و مستندات که بارها و بارها فرصت‌های طلایی پیش آمد که امام حسین(ع) اگر پیش‌دستی می‌کرد، حتما پیروز می‌شد. تنها مسلم بن عقیل نبود که از پشت پرده بیرون نیامد تا ابن زیاد را بکشد، بلکه برای خود امام حسین(ع) فرصت‌هایی پیش آمد که اگر دست به شمشیر می‌برد، حتما پیروز می‌شد، اما از این فرصت‌ها استفاده نکرد. یکی زمانی بود که لشکر حر از دور پیدا شد و چند نفر از پیش قراولان خدمت امام حسین(ع) می‌رسند و گزارش می‌دهند که این‌ها سپاهی از طرف ابن زیاد هستند به فرماندهی حر بن یزید ریاحی که راه خود را گم کرده و خسته و تشنه هستند. یکی از یاران امام حسین(ع) که فردی نظامی بود، این‌ها را می‌شنود و به امام می‌گوید موضع ما نسبت به آن‌ها خیلی بهتر است، ضمن اینکه آن‌ها راه خود را گم کرده‌اند، خسته هستند و آب ندارند، اگر ما از این موضع با سنگ هم با آن‌ها مبارزه کنیم و نخواهیم دست به شمشیر ببریم، پیروز می‌شویم، مردم هم دلشان با شماست، منتها به خاطر دنیایشان می‌ترسند، مراقبند ببینند کدام طرف می‌برد. اگر ما بر این هزار نفر چیره شویم، همه پشت سر شما قرار گرفته و از شما دفاع می‌کنند. امام حسین(ع) می‌فرماید درست می‌گویی و خالصانه نصیحت کردی، ولی به خدا قسم من هرگز جنگ را شروع نمی‌کنم.
فلسفه عزاداری برای امام حسین(ع)، حمایت از مظلومین و خروش علیه ستمگران است
ایکنا: در دفتر دوم مثنوی داستانی هست که مرد شاعری در شهر حلب می‌بیند عده‌ای در حال عزاداری هستند و می‌پرسد این عزاداری از چه بابت است و سپس آن شعر معروف را می‌گوید که: پس عزا بر خود کنید ای خفتگان/ زانکه بر مرگیست این خواب گران. با توجه به این داستان، فلسفه گریه بر امام حسین(ع) چیست؟
صحتی: بسیاری از افراد سطحی‌نگر، مولوی را به خاطر این شعر تکفیر می‌کنند، در صورتی که دقت نمی‌کنند. مولوی پیام بسیار زیبایی در این شعر دارد، مبنی بر اینکه شما که بر حسین بن علی(ع) گریه می‌کنید، کسی که به آرزوی بزرگش یعنی شهادت رسید و بر یزید لعن و نفرین می‌فرستید، این یزیدیان زنده‌ای که اطراف شما را گرفته‎‌اند، چرا آن‌ها را نمی‌بینید. از قضا این موضوع فقط در مثنوی نیست و من در ادبیات‌های مختلف دیده‌ام. امام حسین نماد، اسوه و الگو است به عنوان مظلوم. حمایت از ایشان به خاطر مظلومیت ایشان است. اصل بر حمایت از مظلوم است و امام حسین(ع) سید المظلومین هستند. حالا بر مظلوم ۱۴۰۰ سال پیش گریه کنیم، ولی از مظلومین زنده سراغی نگیریم. این نقض غرض است، عزاداری نیست. گریه بر خود کنید ای خفتگان، سخن حق و زبان حال امام حسین(ع) است. امام حسین(ع) اگر زنده بود، همین حرف را می‌زد. فلسفه عزاداری نیز همین است. عزاداری و زیارت امام حسین(ع) که این همه به آن بها داده و برایش ثواب ذکر کرده‌اند، به خاطر این بوده که در زمان صدور روایات این چنینی، دشوارترین کارها بود، لذا افضل الاعمال بود، چون هزینه، بیش‌تر داشت. خلفای اموی و عباسی که شیوه حکومتشان مثل یزید بود، نام و یاد امام حسین(ع) آن‌ها را رسوا می‌کرد، لذا زیارت و عزاداری برای امام حسین(ع)، خاکریز اول مبارزه با استبداد مذهبی بود، مشروعیت حکومت‌هایی را که به نام دین ستم کرده و به آن قداست می‌بخشیدند، می‌شکست و این را حکومت‌ها هم فهمیده بوده و به آن حساس بودند، دست و پای کسانی را که به زیارت امام حسین(ع) می‌رفتند، قطع می‌کردند؛ کوچک‌ترین کار این بود که حقوقشان را از بیت‌المال قطع کرده و سپس اموالشان را مصادره می‌کردند، حتی کار به جایی می‌رسید که آن‌ها را به زندان می‌انداختند و دست و پایشان را می‌بریدند. شیخ عباس قمی می‌نویسد تنها متوکل عباسی هفده بار دستور داد قبر امام حسین(ع) را با خاک یکسان کردند، چون مبارزان در آنجا جمع می‌شدند و نهضت‌های ضد ستم از همان‌جا برمی‌خاست. اولین کتابی که بنده راجع به امام حسین(ع) کار کردم و در سال ۷۳ چاپ شده است، تحت عنوان«سیمای کربلا، حریم حریت»، در آن‌جا نشان دادم که در طول تاریخ، به خصوص در قرون اول تا چهارم، بیش‌تر قیام‌ها از کربلا برخاسته، قیام توابین، قیام مختار و حتی قیام زبیر. عجیب است با اینکه دشمن هم هستند، هر دو به امام حسین(ع) ارادت دارند. هم مختار دم از امام حسین(ع) می‌زد و هم قاتلش، مصعب بن زبیر که داماد امام حسین(ع) نیز بود، با سکینه بنت الحسین زندگی می‌کرد، این را نگفته‌اند، من به تازگی در کتاب‌های بسیار قدیمی و معتبر یافته‌ام، زمانی که وارد عراق شد، اولین کاری که می‌کند، به زیارت امام حسین(ع) می‌رود و بعد نیز در آخرین ساعاتی که محاصره شده بود و دیگر امکان پیروزی نداشت، سکینه مانع او می‌شود، ولی او می‌گوید من همان راهی را می‌روم که جوانان بنی‌هاشم آن را رسم کردند، مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است. این را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در دو جا نقل کرده است. 

امام حسین علیه‌السلام

به گزارش ایمنا به نقل پایگاه اطلاع رسانی نوانا ، آگاهی از شهادت امام ‎حسین (علیه السلام) در میان انبیاء الهی و امت‌های گذشته، سابقه طولانی داشته است. در این باره اخبار بسیاری در کتاب‌های تاریخی و حدیثی شیعه و سنی وجود دارد که دو نمونه از ‌آن را با استناد به «مقتل جامع سیدالشهدا» زیر نظر حجت‌الاسلام مهدی پیشوایی ذکر می‌کنیم:
۱- ابن عباس از امیرالمؤمنین (علیه السلام) حدیثی را درباره عبور حضرت عیسی (علیه السلام) از سرزمین کربلا نقل می‌کند که حضرت (در بخشی از این حدیث) می‌فرماید: «عیسی [هنگام عبور از کربلا] نشست و شروع به گریه کرد و حواریون نیز با وی نشستند و گریه کردند؛ اما علت گریه حضرت عیسی (علیه السلام) را نمی‌دانستند. از این رو به حضرت گفتند ای روح و کلمه خدا، سبب گریه شما چیست؟ حضرت فرمود: آیا می‌دانید اینجا چه سرزمینی است؟ گفتند: نه فرمود اینجا زمینی است که در آن فرزند رسول خدا احمد و فرزند آزادزن پاک و مبرا از هر گونه پلیدی و آلودگی، که شبیه مادرم [مریم] است، کشته شده و در آن دفن می‌شود». (امالی شیخ صدوق، ص۶۹۵، ح۵)
۲. سماعه بن مَهران می‌گوید که از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود: آن کسی که خداوند در کتابش درباره او فرموده: «وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولًا نَّبِیًّا (در این کتاب از اسماعیل یاد کن؛ زیرا که او درست‌وعده و فرستاده‌ای پیامبر بود)» پیامبری از پیامبران بوده [که خدا او را به سوی قومش برانگیخت]، پس قومش بر او مسلط شده، پوست سر و صورتش را کندند! آنگاه خدا فرشته‌ای را نزد او فرستاد و گفت: پروردگار جهانیان به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: آنچه را قومت با تو کردند، دیدم. پس هر چه می‌خواهی، از من بخواه. اسماعیل(علیه السلام) گفت: ای پروردگار جهانیان حسین بن علی بن ابی‌طالب [در ابتلا به بلاها و مصیبت‌ها]، برای من اسوه و الگوست. امام صادق (ع)فرمود: او پیامبری غیر از اسماعیل پسر ابراهیم [خلیل] بوده است. (امالی شیخ مفید، ص ۳۹، ح۷)

امام حسین علیه‌السلام-زندگینامه

 پیش از آنکه شخص امام حسین(ع) را بکشند، ترور شخصیت ایشان را پیش از عاشورا شروع کرده بودند، از زمان معاویه، مخصوصا در شامات و بعد این را به حجاز و عراق توسعه داده بودند. تحریف اندیشه‌های امام حسین(ع) قبل، هم‌زمان و بعد از عاشورا بوده. لذا بعد از عاشورا، ابتدا موضع‌گیری‌های فرزندان و جانشینان امام حسین(ع) و سپس پیروان امام کاملا دفاعی بوده. مثل کار امام حسین(ع). همان‌طور که مبارزه ایشان، دفاع بود، بعد از آن از اندیشه هم دفاع صورت گرفت و به اصطلاح، پاسخ‌گویی به حملات و اتهامات عقیدتی بود. امام حسین(ع) را ابتدا ناجوانمردانه به ارتداد متهم کردند، سپس کشتند. بعد از کشتن ایشان هم تلاش کردند به این فاجعه مشروعیت ببخشند. این امر در میان مسلمانان ادامه داشت و بعدها از قرن چهارم به بعد به آن صورت مکتوب دادند. لذا علمای ما در پاسخ به آن‌ها حرف‌هایی زدند. تمام صحبت‌های علمای ما بیش‌تر دفاعی و انفعالی است. حتی آن‌ها کار را به جایی رساندند که گفتند کار حسین(ع) نوعی القاء نفس در تهلکه(مهلکه) بود و به این آیه شریفه قرآن استناد می‌جستند که می‌فرماید:«لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» و در پاسخ به این است که شریف مرتضی در تنزیه الانبیاء آن حرف‌ها را می‌زند. لذا برخلاف اینکه شما پرسیدید چه زمانی منجر به تحریف شد، می‌خواهم بگویم اصلا قتل امام حسین(ع) در میان انواع و اقسام تحریفات امکان پیدا کرد. اصلا قاتل امام حسین(ع)، تحریفات بود و یکی از اهداف جانشینان پیامبر(ص) بعد از وفات ایشان، مبارزه با تحریف بود که این مبارزه در زمان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به اوج خود می‌رسد. یعنی این‌گونه نبود که تحلیل شهادت امام حسین(ع) منجر به تحریف شود، بلکه برعکس، می‌خواستند امام حسین(ع) را از لابلای آن همه تحریفات انباشته و متراکم نجات داده و ایشان را تبرئه کنند. اگر به متون زیارتی هم‌چون زیارت عاشورا و وارث نگاه کنید، این عبارت را می‌بینید:«اشهد انک قد اقمت الصلاه و آتیت الزکات و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و اطعت الله حتی اتیک الیقین»، این همه شهادت‌ها برای رفع آن اتهامات واهی و تهمت‌های ناجوانمردانه است که با همان‌ها توانستند امام حسین(ع) را بکشند و الا اگر این بستر را آماده نمی‌کردند، نمی‌توانستند آن فاجعه را بیافرینند. بعد از عاشورا نیز ادامه داشت. خدا می‌داند چقدر به شکرانه قتل امام حسین(ع) مسجد ساختند. رساله‌ای هست متعلق به اواخر قرن چهارم از محقق کرکی به نام«التعجب» که طبق مطالب مندرج در آن، کسانی که لباس‌های امام حسین(ع) را غارت کرده بودند، به این کار افتخار می‌کردند و برایشان نماد مسلمانی و تدین بود، حتی آن طایفه را با ابزار و وسیله‌ای که غارت را انجام داده بودند، می‌شناختند. نعلین اسب‌هایی را که با آن‌ها بر پیکر امام تاخته بودند، بر سردر خانه‌هایشان نصب کرده و به آن افتخار می‌کردند که الان در خرافات هم هست و عده‌ای خیال می‌کنند برای دفع چشم زخم است، در صورتی که این، کار قتله امام حسین(ع) بوده، آن ده نفری که روی جسد امام حسین(ع) اسب تاخته بودند، نعلین آن اسب‌ها را به عنوان تبرک و مدال افتخار سردر خانه خود زده بودند.   
ایکنا: این موضوع در مورد تحلیل‌های اندیشمندان شیعه درست است. منظور تحلیل‌هایی است که فرقه‌های دیگر در رابطه با عاشورا ارائه داده‌اند و در واقع این قیام را تحریف کرده‌اند.
صحتی: بیش‌تر سخنان و اهداف امام حسین(ع) را تحریف کردند. اصلا کار دشمن همین بود و اگر این کار را نمی‌کرد، نمی‌توانست امام حسین(ع) را بکشد. اما بعدها این تحریفات توسط دوستان نیز ناخواسته صورت گرفت که به نظر می‌آید منظور شما بیش‌تر همین‌ها بوده است. نمونه این‌ها یکی دو تا نیست، زیاد است. اگر بخواهیم از تحریف سخنان امام حسین(ع) مثال بزنیم، همه سخنی از امام حسین(ع) را شنیده‌اند که می‌فرماید:«انا قتیل العبرات». این را همه جا این‌گونه ترجمه می‌کنیم که امام حسین(ع) فرمود من کشته اشک‌ها هستم. آن وقت این برداشت صورت می‌گیرد که هدف امام حسین(ع) این بود که کشته شود تا مردم برایش گریه کنند و با این گریستن‌ها، گناهانشان پاک شود. در صورتی که این امر خیلی تحریف و تحقیر است. گریه کردن هم می‌تواند هدف باشد؟ یعنی امام حسین(ع) می‌گوید من کشته می‌شوم تا برایم گریه کنند؟ اگر دقت کنید، این سخن معنای دیگری دارد. من ابتدا کلمه قتیل را جستجو کردم و بعد آن را به مضاف‌های دیگر اضافه کردم، مثلا قتیل الحب، در عربی لفظ عشق به کار برده نمی‌شود. معنای عشق را با لفظ حب به کار می‌برند و به کسی که بر سر خواستن عشقی کشته شده باشد، قتیل الحب می‌گویند. یا اگر کسی با شمشیر کشته شود، به او می‌گویند قتیل السیف. در همه این موارد، مفعول به فاعل اضافه شده است. قتیل به معنای مقتول است. قتیل العبره یعنی کشته شده اشک، کسی که اشک‌ها او را کشته است. این سخن را امام حسین(ع) قبل از شهادت خود گفته است. پیش‌بینی است. در آستانه فاجعه عاشورا که از مرگ معاویه تا این واقعه، شش ماه طول کشید، در این مدت ائمه جمعه و جماعات و خطبای رسمی در مساجد می‌گفتند درست است که حسین بن علی(ع) فرزند پیامبر است، پیامبر او را می‌بوسید و درباره او چنین و چنان گفته و عزیز و محترم است، اما چه کنیم که در میان مسلمانان دو دستگی ایجاد کرده، اگر همین‌طور پیش برود، مجبوریم جلویش را گرفته و او را بکشیم. این‌ها را می‌گفتند و مزورانه گریه می‌کردند. شاید عده‌ای هم اعتقادشان همین بود و گریه می‌کردند. این‌ها را امام حسین(ع) می‌دید و می‌شنید و می‌گفت انا قتیل العبرات. همین اشک‌ها و تزویرها بالاخره مرا می‌کشد. یعنی در این سخن، عبره کنایه از تزویر است. منظور امام این است که تزویر، ایشان را می‌کشد. اگر این تزویر نباشد، نمی‌توانند ایشان را بکشند. من این را جستجو کردم و در بسیاری از روایات دنباله دارد: لا یذکرنی مؤمن الا استعبر: هیچ مؤمنی مرا یاد نمی‌کند، مگر اینکه اشک چشمش جاری می‌شود. این هم هیچ تعارضی با معنایی که ما برداشت کردیم، ندارد. یعنی تنها این نیست که با این اشک چشم‌ها مرا می‌کشند، بلکه بعد از مرگم نیز هر مؤمنی این را بشنود، گریه می‌کند. نمونه اتم آن روایتی است از یکی از دختران امام حسین(ع) که می‌گوید وقتی خیمه‌ها را غارت کردند، کسی گوشواره از گوش من می‌کشید و در عین حال گریه می‌کرد. به او گفتم این چه وضعی است که هم غارت می‌کنی و هم گریه می‌کنی. گفت به هر حال من شما را می‌شناسم، می‌دانم از کدام خانواده هستید. گفتم اگر می‌دانی، پس چرا غارت می‌کنی. جواب داد اگر من غارت نکنم، کس دیگری این کار را می‌کند.