معرفت افزایی در قلمروی انسانیت است.آموختن معرفت مهمتر از خرج آنست.زیرا کسی که خوب بیاموزد خرج کرد آن مادی نیست بلکه نمودارست.اگر از کوچکترین مسئله زبانی.کار.خدمات.و هرگونه کمک.فکری.حتی کوچکترین کاری که دیگری را خشنود میکند در درون آدم نباشد.قلمرویی هست که در آن بذر بی تفاوتی کاشته شده است.و نهال آن خشک و عمل در آن نیست.اگر کسی از افتادن کسی خوشحال میشود هنوز درون بطن درون مایه او خام است.با عملکرد به رفتارهاست که نیاز به راهنما هست.مگر در نهالستانی که بذر درست کاشته بشود. از خدا میخواهیم کمک به ما کند اما از کمک به دیگری میگذریم.وجدان بیدار وجدانی هست که بتواند و بداند که میتواند و شناخت داشته باشد اما مالکیت معنوی را بهتر بداند.و امور حق الناس را.خب بذر درون مایه آن مهم هست.بذر محبت اگر خشکید جای آن را قساوت میگیرد.ارزش هر انسان مطابق هم اصلان نیست.زیرا درجات کمال هست.که به انسانی ارزش میدهد و انسانی آنقدر آن نهال درونش هست.که الماس میشوند و تجلی نبودن آن افراد حس میشود.درجات انسانیت آدمها ارزش آنهاست.بنی آدم اعضای یکدیگرند از نظر کمک کردن به هم هست اما عیار انسانها با هم فرق دارد.و اینگونه اگر عدالت برابری کنیم خیانت کرده ایم زیرا آن شخص یا باید کمال بگیرد یا ارزش خود را خوار بشمارد.
اول در هر خوشبختی محبت هست زیرا محبت حسد را از بین میبرد.زیرا در مهربانی گشایشی هست بنام دور ریختن بدی.وقتی بدی دور ریخته شود.شما وارد تولد تازه ای در خود میشوید.و آن تولد محبت کردن هست.زیرا بی توقع محبت میکنید.و بدون توقف به کاری که خوبست سرانجام تازه ای میدهید.زیرا کمال انسانی در رشد مثال بذریست که شکوفایی آن درخت حاصلخیزی از درهای دیگر خوبیست.زیرا از در خوبی وارد شدید.پس کوبیدن در خوبی یعنی خواستن باز شدن هست.و درو کردن آن داس محبت هست نه داس خشونت.هر چه کاشتی برداشتی در کوله بار رفتن از حیات دوباره تولد درون خود آدمی که به انسانیت میرسد. مثال پرنده ای که خود را از قفس برهاند تا به آسمان پرواز کند.نهال محبت نهالیست که نه خشک میشود نه از بین میرود زیرا روشن نگاه داشتن آن درون دیگری نهال دیگریست.اما نهالی که بدی باشد در بسته از سرابیست که به بدی برای دیگری ختم میشود کدام در بهترست در محبت یا در بدی.محبت بهترین در هست زیرا چنانکه دری را میکوبید که خوبی در آن سایه افکنده روشنایی آن بر تمام زندگی شما سایه میفکند.سایه محبت را گسترانیدن یعنی زدودن بدی و جایگزینی خوبی.خوبی را جستن در کاری که میتوان انجام داد.مواظبت از این نهال تا رشد آن یعنی زنده نگهداشتن آن تا مبادا خشک در درون نشود.و ابیاری آن یعنی این محبت را درون خود زنده نگه دارم سر سبزی آن نشاط روح شماست.زیرا شما کاری میکنید که درونتان ازرده نیست و درونتان شاد میشود.و برونتان با درونیاتتان یکسان میشود.زیرا شما محبت را جستجو کرده اید نه نشسته نه منتظرید بلکه آن را درونتان زنده نگهداشتید.و از آن مرحمت خود را و دیگری را با مبادله ای خوب می ازمائید.مبادله معنوی یعنی من بتو محبت میکنم اما مبادله مالی از تو ندارم.زیرا برگشت آن را از چرخش این زنجیره از خدا خواسته ام.
بینش و تفکر یعنی اینکه ما مسئله ای را خوب ببینیم.و در آن تفکر کنیم.تفکر چرا مهمست.زیرا باعث میشود تشخیص بدهیم.مطالعه چرا خوبست زیرا ربط ها را بدرستی میفهمیم.بینش مهمست.چگونه چطور چرا؟وقتی چگونه/بینش را باز کرد جواب ها درست میشود؟پازل ها چینش درست خواهد داشت.مطالعه دقیق.بینش صحیح.کاری را درست تشخیص دادن.تفکر در آن کار./زیرا تفکر ما به ما میگوید چرا میبینیم و چرایی آن به جواب میرساند ما را/جمع کارهایی که میبینیم./و اندازه آن/جواب درست را به ما میدهد.که چه کسی چه کاری انجام میدهد.و در آن کار در چه سطحی هست.ایا نویسنده خوبیست.توانایی نویسندگی او چقدر هست.آیا شاعر خوبیست توانایی شعر سرایی او در چه سطح هست.آیا های دیگر در هر کاری میزان توانایی های آن فرد و قضاوت ما درباره اینکه او چگونه مثلان نویسنده ای هست.از خوانش داستان یا شعر یا کار او به ما میزان توانایی آن شخص را بازگو میکند.خب میتوان گفت نویسنده عالیست.نویسنده خوبست.نویسنده ای که باید تمرین بیشتر کند.و... پس تفکر بر توانایی های انسانها هست که میتواند در مورد کار او به ما پاسخ دهد.چون مثلان کتاب او را خواندیم.مثال کتاب یا نوشته داستان و... بعد از خواندن کامل میتوانیم بگوییم این کتاب داستان یا شعر و... چگونه بوده.اما نخوانده نمیشود قضاوت کرد./و یا منتظر اثر بعدی او شدن.بهتر شدن یک فرد میتواند به ما بگوید او در آن کار در حال ارتقا یا پیشرفت هست و توانایی او در چه سطحی از آن کار هست.قضاوت صحیح یعنی عجله نکردن.و درست اندیشیدن هست.
انسان اگر بدی از دیگری دید و در او یافت که میخواهد بهتر شود آن را پرورش دهد.زیرا سرکوب دیگری و تحقیر دیگری یعنی من ان بدی را درون خودم از کاری دریافت نکردم.رشد فکری باعث میشود که من رشد دیگری را درون دیگری ببینم.وقتی سرکوب و شادی رنج دیگری ما را شاد کند یعنی روح انسانی ما بد شده.و باید خوبی را درونش جاری کنیم.تلقین مثبت جان آدمی را جلا میدهد. و تلقین منفی و بدی جان آدمی را میخشکاند.تلقین بد انسان با حیات روشن را خاموش میکند و تلقین مثبت و خوب انسان به کام فنا را برمیگرداند.و او سر سبز از فکری میشود که درونش را رشد میدهد.یعنی تا کی زنده هست را بر میدارد و دقایقش را کام محبت و تلقین خوب پر میکند آنقدر این امواج مثبت خوبست که بیمار را جان میدهد زیرا بیماری او حیات خاموشی اوست.و حیات روشنا بخشی یعنی خوبم.و بدی در من نیست.من خوبم زیرا هنوز میتوانم بگویم درد ها در من جلو نمیروند زیرا من در آن با مثبت نگری مقاومت میکنم.حال این حال بد از یک فکر ناخوشایند باشد چرا به فکر خوب اندیشه نکنم.و در آن لحظه گیاهی را آب دهم.لبخند بزنم.و کاری که در لحظه میتوانم انجام بدهم که خوب کند حالم را متوقف نکنم.خود اول در محیط هستیم که میتوانیم تغییر دهیم آن را .تا درون خود تغییر را نیابیم در پیرامون نمیتوانیم بیابیم.زیرا بد کاشتیم و توقع برداشت خوب داریم.آباد کردن بهترست یا ویران کردن.آباد کردن خوبست.سر سبزی خوبست.انقلاب درون ما انقلاب بیرون رفتار ماست.زیرا در خود انقلابی از خوبی هست.که در آن فایده اش چیست را برداشته و هر رفتار مثبت را یک نهال تازه میابیم.آفت همه چی فایدش چیست هست ذهنیت کم کم درگیر آن میشود که هیچ چیزی فایده ندارد.کوچکترین فایده های ذرات رودیست که دریا میشود.دریای حس همه با هم خوبی را یافتن.نه درون خود فقط.چه چیزی آرامش بتو میدهد به دیگری انتقال بده آنکه جوینده باشد میابد.و آنکه یافت چون به نحوی یافته که خوب بوده انتقال میدهد آرامش را.و درد تو و رنج تو کم میشود.حتی اگر در رنج باشی.این را بمنزله دیگری هم رنج ببرد نخواهی یافت بلکه راهی را پیدا کنی تا دیگری آن رنج را نبرد مطمئن باش خدا آن رنج تو را بر طرف میکند چون اول خودت خواستی که بر طرفش کنی.و کمک این فکر تو میتواند کمک فکر دیگری شود.اما اگر تو رنج بردی و دیگری را رنج دادی در بوته ازمایش رد شدی.زیرا توقع داشتن از دیگری توقف آور هست.بدون توقع کاری کردن یعنی من منتظر بازتاب عمل دیگری نیستم زیرا این جریان را در خدا برای آنچه میکنم در نظر میگیرم.خدا هم بهترینها را برای آنی میخواهد که بهترینها را برای بنده دیگرش بخواهد.
حیات من حیات دیگریست اگر حیات زندگی خود برایتان مهم هست.حیات زندگی یک انسان دیگر یک حیوان یک گل و... برایتان مهم خواهد بود زیرا حیات یک انسان مثال حیات کل بشریت هست.پس سعی در دادن حیات بهتر به دیگری یعنی من دوست ندارم دیگری حیاتش متوقف شود.یا کاری کنم که حیات دیگری به خطر بیفتد.زیرا جان او مشابه جان منست درد او درد منست.زنجیره انسانی یعنی من دوست دارم بهترینها و آنچه دارم در شیرینی کام دیگری هم باشد وسعت خوبی فکر ما یعنی زندگی در جهانی که دیگری هم از ان کامش شیرین باشد.درد نکشد زیرا درد او درد منست زیرا مشابه درد او را من حس میکنم.تحقیر دیگری یعنی آن درد در درون من هم جاری خواهد شد.پس چرا به دیگری دردی را اضافه کنم با آنکه میتوانم به دیگری خوبی هدیه دهم.و او را پیشرفت دهم.اگر خوب فکر میکنم. اگر جوینده آن به خوب فکر کردن من در او ماحصل شود.او هم در آن چه میخواهد پیشرفت کند تا من از اینکه انسان دیگری لبخند میزند من هم شاد شوم.حیات دیگری عین حیات زندگی منست.بازخوردش در من هم هست.غم او غم منست.و شادی او شادی من و چه عالی که در جهانی از خوبی باشیم.تا خدا درهای رحمتش و محبت را درما یابد و به آن که این بشریت همان احسن الخالقین هست که در خلقت ما بود را به رحمت های بسیار افزایش دهد.زیرا خدا مهربانیست.و مهربانی ما را نسبت به هم بسیار دوست دارد.یک انسان خوب فکر منفی را درونش میخشکاند و در آن کاسه وجودی خود را از گوهر بهترینها پر کند. زیرا این سیاهی اول خود او را در حسد در رنج میبرد ولی انسانی که شکوفایی نهال محبت را کاشته رنج نمیبرد و خود به ارامش اول میرسد و بعد دیگری را به آن ارامش دعوت میکند.