جوانمردی.مهربانی.جهانی برای هم
تو یک میدان دو دو دونده با هم هستند دونده ای پایش میپیچد و میفتد اما دوباره بلند میشود دونده بر میگردد و پشت سرش میبیند او افتاده هست. آرام میکند سرعتش را خط برنده شدن بسیار نزدیک هست. او با همان حال میدود و دونده برنده خود را میبازاند تا او ببرد.ایا او باخته هست.خیر.او برده هست.زیرا میتوانسته ببرد اما جوانمردی کرده و برده اصلی شده.این مثال در زندگی هست.ما گاهی از اینکه جا بزنیم خود را برنده فرض میکنیم یا اینکه ماشینی راه ندهیم و در اتوبان با سرعت برویم و لبخند رضایت بزنیم و زود برویم در پارکینگ یک فقط یک ماشین مثلن جا دارد.لبخند رضایت ما لبخند ابلیس و شادی اوست. اما لبخند رضایت معنوی خدا نیست.اگر خواهان جهانی برای تصرف شیطان هستیم باید همیشه از اینگونه کارها کنیم.اما اگر رحمت خدا و مهربانی او را خواستار باشیم باید منش ما مثال آفریدگار ما خالص باشد. زیرا او خواهان انصاف.گذشت.مهربانی.بخشش.هم بر دیگران هست.شما زمانی دونده برنده هستید که ویلچر نشین کنار جوی را به آن سمت یا بالا ببرید .این یعنی حس انسانیت.ویلچر نشین را تا مسیری و خنداندن او و از اینکه برایت تعریف کند که قرار هست چه اتفاقات خوبی برایش پیش بیاید و تو شکر کنی.یا کارگری که کار نیافته و آن روزی رسان خدا هست که وسیله بشوی به همنوع و به یک انسان دست یاری برسانی.مثال دندان که درد بکند و مرحم آن را پیدا کنی همانگونه اینکار درد دیگری را کاستن هست.اما اگر جای آن مرحم زخم زبان شدی عقده درونت را بگشایی و رضایتمندی داشته باشی وجود انسانیت تبدیل به حسد.و ظلم شده هست.اگر قوی باشی و دست دیگری بگیری درنده نیستی بلکه مرحم هستی.اما اگر قوی باشی و درنده باشی زخم هستی مرحم نیستی این یعنی انسان شدن.همچنان که در حیوانات این مرحم شدن را میبینی.اما اگر حیوانی درنده بود جای تعجب نیست اما اگر انسانی درنده شد جای تعجب هست. زیرا اشرف مخلوقات خدا آنقدر خود را پایین آورده و فکر میکند قدرت دارد و قوی هست.پس زور بگوید او جایگاه قوت ندارد بلکه ظلت دارد.زیرا از منش انسانی دور شده.و حتی از درنده خویی هم گذر کرده.زیرا انسانی که در اوج قدرت مالی باشد و افتاده باشد منیت ندارد و برای ما شدن زندگی کرده.من را شکسته.منیت را خورد کرده و ما شدن را آموخته.مایی که دعای خیر دیگری پشت سر او باشد مایی هست که برای زنجیره انسانی مفید شده.مثال مزرعه ای که میوه هایش و بذرش سودمند و پر فایده هست نه مثال مزرعه ای که بذرش و میوه اش بی حاصل و ماحصل آن بی فایده باشد.
بهترین دوست انسان کیست؟ و چه کاری و هدفی به مقصد عاقبت بخیری انسان را میرساند؟
اگر شما همه دارایی های جهان را داشته باشید.اما کمک خدا را نداشته باشید و در قدمی باشید که مخالف آن باشد.تمام آن مثال یک صندوق بزرگ میماند که درون آن بمانید و خفه بشوید حتی اگر همه آن را در نجات مال ببینید هیچکسی غیر خدا نمیتواند شما را برهاند.و کمک کننده ای بفرستد. یا وسیله نجات را برای شما فراهم کند.اگر در خانه ضد زلزله باشید و تمام ایمنی ها باشد اما آدم ظالمی باشید حتی یک مسئله کوچک ممکنست باعث کشته شدن شما بشود.اما اگر خواست خدا باشد و فقیر باشید و آدم خوبی باشید .حتی روزنه ای کوچک به شما کمک میکند زیرا تمام کائنات خدا به شما کمک میکنند.اما اگر ظالم باشید و فکر کنید با مادیات نجات پیدا میکنید همان مادیات مرگ شما را رقم میزند.یا فکر کنید با زدن چیزی نجات پیدا کنم.و آن دیگری نرسد.آن که محفوظ میدارد خداست و لحظه مرگ لحظه ای اینور آنور نمیشود جز خواست خدا.پس ایمنی خوبست برای همه.اگر برای همه خواستار شدید خدا هم شما را حفظ میکند.مثال دایناسورها که قوی بر هم ظلم کردن و نسل آنها بر بیفتاد.اگر آدمها به هم ظلم کنند دیگر خواستار رحمت خدا شدن را بخواهند یک نوع طلبکاری هست.اما اگر آدمها انسان شدن و به هم کمک کردن خدا میگوید این بشریت همانست که باید باشد. و انقراض چرا؟وقتی همچین مخلوقاتی هستند احسنت بر انها که حق حیات دارند.و ظلم آدمها به هم هست که بد هست.اگر شما صدهزار حرف خوب بزنید کمست.اما اگر ده حرف بزنید که فایده آن جز خراب کردن حال دیگران باشد حتی یک حرفش هم زیاد و بدست.هر چیزی که بیفزاید به خوب شدن کمست و هر چه کمش هم بد باشد بد هست.مثال اینکه فخر فروشی کنید مالتان را به دیگری آزردن دیگری بدست.اما اگر آن مال یا بهره برای کاری خوب باشد کمک خدا هست.آنموقع دانه برنج یا درخت.یا آجر هم به شما کمک میکند زیرا همه چی تحت تسلط خداست.پس زورتان زیاد شد فکر نکنید قوی تر از شما نیست.زیرا خدا هست.و گوش مالی خدا خیلی سخت هست زیرا صبر خدا بسیار زیاد هست.ظلم بشریت به هم بدترین نوع ظلم هاست.زیرا هر آنکسی که قوی تر شد دیگری را له کند دیگری او را له میکند.چون مثال کوه هست صدای شما برمیگردد به شما درون غار.درون تنهایی خود اگر هستید خدا را بخوانید .خدا آنچنان مقدراتش قویست که اگر خالص شدید کوه را از سر راهتان بر میدارد مثال بود.یعنی به آنی نناز که به بندی بندست به خدا بناز که پادشاه واقعی عالم هست.پادشاه حکمران همه عالم خداست.چه پادشاهی با شکوهی.نه صرفان پادشاهی قدرت بلکه معنویت صد در صد در پادشاهی که عادلست.و مهربان.مثال زندگی ما در سیطره با عظمت ترین پادشاه هست. زیرا او بالاتر از توصیفات بشریت هست.و در واژه نمیگنجد مگر راز و نیایش.چه دوست خوبیست خدا.آن لحظه ای دستت را میگیرد که همه دستت را ول کنند تا بفهمیم که دوستی او خالص ترین دوستی هاست. و اگر دوستی یافتید که صفات خدا را درونش زنده داشت مطمئن باشید او هم دوست خوبی برای شماست که خدا برایتان گذاشته هست مثال همان وسیله ای که که خدا قرار میدهد تا به مقصد برسید با عاقبت بخیری.
ماحصل زندگی از تولد تا مرگ چیست؟کاشت و برداشت ما از چه بذری هست؟
اگر همیشه بدترین فکر ممکن در مورد شخصی بنظرتان میاید.و همیشه بدبین و ظن بد دارید. یعنی اینکه ذهن شما خواهان کسب انرژی های منفی هست. اما انسان مثبت نگر قطب مثبت ذهنش را تقویت میکند او هم میتواند خوب شود او هم میتواند بهتر شود.من هم برای او دعا میکنم بهتر شود.اما اگر اولین ذهنیت شما این باشد که او را بدترین در ذهنیت خود رشد دهید یعنی قطب منفی ذهن شما فعال هست و کسب آن کم کم درونیات شما را به آزرده شدن خودتان سوق میدهد جای خوبی حسد جایش را پر میکند غرور.خود بینی مطلق.مشوق خوبی ها باشید تا خدا هم کائنات خود را به سمت مثبت نگری شما جذب کند این جاذبه گول زدن خود نیست.برای منافع خود نیست.برای جریانیست که سودش را خودتان میبرید.قرار نیست با این رشد شما سر کسی دیگر را گول بزنید زیرا شما رشد خودتان را در گروی مثبت نگری گذاشتید.جذب اینگونه عالیست جذب انرژی های مثبت.اگر حالتان مرگبار هست آن را به زندگی تبدیل کنید یعنی منفی هارا دور بریزید برای دیگری قبر نکنید تا خودتان درون آن قبر نروید.مثالی بود از اینکه چاله نکنید تا خود در چاله نیفتید زیرا هر که بد کند بد میبیند.اما اگر پوست موز را دیدید و برداشتید تا دیگری لیز نخورد شما هم لیز نمیخورید.زیرا جهان ما بازتاب عمل ماست.ما بدی کنیم بدی میبینیم.بدی دیگران را به خود حکمت میبینیم .و همه چی را سرنوشت میدانیم.نباید بگذارید سرنوشت شما را بازی دهد. بلکه باید سرنوشت را بازی دهید آنهم یک پازل بازی عالی.من پازلی میچینم که دیگری آن را تکمیل میکند دیگری را بازی نمیدهم بلکه او را سهمیم در ان بازی میکنم تا تکمیل کند دیگر بازی را که برنده شدن دیگریست.خود نگری.برنده شدن مادی یعنی من قبری بکنم که خودم در آن قبر بیفتم.یعنی همان چاله.اما قضاوت صحیح یعنی من نه قبر بکنم که خودم بیفتم نه قبر را افتادن بدانم. نه چاله ای بکنم که دیگری در آن چاله بیفتد.این جهان از تولد تا مرگ یعنی قنداق شدن و قنداق شدن.ما بین این زندگی هست.قنداق تولد شما قنداق تولد دیگر شماست.ما بینش زندگیست و درون قنداق همه یکسانیم.یک قنداق کفن و یک قنداق تولد.چه بذری در این بین کاشتیم و برداشتیم.زیرا دستان ما در قنداق بسته هست.و دستی را خواهانیم که کمک ما کند.مهم بین این تولد تا تولد دیگرست تولدی که نمیدانستیم کجا میائیم.و تولدی که چشم باز کنیم و ببینیم برنده شدن دیگران و خود را.زیرا همانگونه زندگی کردیم که در لحظه قنداق شدن دست دیگری را خواهان نیستیم زیرا دست اصلی توشه کاشتن برداشتن ما در گرفتن دست ماست.آنی که لحظه لحظه های ما را میبیند.و خدا نزدیکتر از آنی هست که فکرش را میکنیم.
خادم خوبی برای خدا باشید
گاهی آنچنان انسانها بجای خدا هم تصمیم میگیرند و حرف میزنند و تسلط نشان میدهند که خدا بگوید بیایید جای من بنشینید من بیایم جای شما بنشینم.مثال بود یعنی خودشان را از خدا هم بالاتر میدانند غرور آدمی اگر شکوفا بشود جای خدا هم تصمیم میگیرد.یعنی آنچنان میگویند ما میدانیم اینگونه؟که خدا بگوید بیایید شما حکمت کنید.
ببینم چگونه میتوانید .یا بدون اراده خدا برگی نمیفتد را اینگونه توصیف میکنند ما برگ را میندازیم.چگونه؟غرور آدمی شکوفا شدنش اینگونه هست اما انسانی که خدا را مد نظر داشت میگوید حکمت ها را خدا میداند. و خداوند رازها را میداند.و خداوند علت ها و چرایی های آن را میداند نه ثروت نه قدرت نه دانش انسانی بلکه دانای کل.
خداهست که مقدرات را میداند تغییر مقدرات و حکمت ها را میداند همه آفرینش را میداند و همه مخلوقاتش را میشناسد.
ولی گاهن آدمی انچنان میگوید که جای خدا هم تصمیم میگیرد.پس انسان شدن برای آنست که بفهمیم خدا چه میخواهد .چه قصه با شکوهی را برای ما گفته.قصه ای که خوابمان نبرد. و بیدار شدنمان بدرد خودمان بخورد.بیداری ما هوشیار شدن ما در برابر حکمت های خداست نه حکمت های آدمیان.
زیرا خدا حکمت میکند که برگی بیفتد یا نیفتد.زیرا خدا میداند که چه برای چگونه شدن بوده و چه اتفاقاتی افتاده تا ما را جریان بدهد سمتی که حکمت های او را ببینیم.
و عظمت او را و شکوه عظمت او حکمت ها را در دل ما زنده میکند .اگر ما خادم خوبی برای خدا نباشیم.میشویم ابلیسی که غرور کرد.اما اگر خادم خوبی باشیم میشویم مطیع فرمان های خدا و اوامر خدا.و حکمت ها را مثال چشم بر هم زدنی برای ما یادآور میشود که چه زندگی و چه شدن ها را در حکمت های او میبینیم.آن موقع هست که خدا کمک میکند تا بفهمیم. تا تفکرمان تسلط خدا باشد. خب اینجا ابلیس دست بکار میشود.نه تو میفهمی.نه تو بیا جای خدا هم تصمیم بگیر . و رانده کن شیطان را از ذهنت و جای آن نور خدا را زنده کن دیگر نه شکاکیتی دیگر نه بد بینی دیگر نه جای خدا تصمیم گرفتنی بلکه صرفان صد در صد دید ما بینایی ما تفکر ما رشد معنوی میکند نه رشد مادی برای خدمت به اربابی که با آن عظمت خود را بهترین دوستت میخواند.دیگر رعیت نیستید و دیگر ارباب شما مادیات یا تمایلات زمینی نیست.بلکه خدمت به خدا میکنید که آفریدگار شماست.چه خدمت با شکوهی.و دوستی شما را برقرار میکند با بهترین ها.و برای آنهایی که باید بهترین هایی بشوند که خدا گفت چه خلقتی و همه تعظیم در برابر آن حکمت خلقت کردند مگر ابلیس.پس بنده خدا باشید.و آزمایشات خدا یعنی خداوند شما را بینش داده.چشم داده.قضاوت داده.مهربانی داده صفات خوب داده.پس آنی که بدنبال خوبی باشد بدی برایش بی معناست زیرا بدنبال خوبی جستن در زندگی کرده.و دریافته.و بینایی.و حس.و تشخیص.
قضاوت درست.کمک کردن.رشد معنوی و خوب و خالص شدن
چرا آنکه بکوبد بیابد و آنکه بیابد جسته یافته.و آنکه بطالت کند نیابد و بر معیار سنجش یافته شنیده قضاوت کند و آنکه قضاوت بر یافتن کند هم بیابد هم بسنجد هم معیار مطابقت کند.شما چگونه میفهمید یک غذا بی نمک یا شور است آیا تا نچشید میابید که غذا شور هست یا بی نمک.
پس برای یافتن بی نمک بودن آن نمک را میریزید و میچشید و بعد چگونه دستتان میاید که چقدر نمک بریزید چون این را تجربه کرده و معیار ریختن نمک دستتان آمده هست.قضاوت هم همینگونه هست.آنکه بدون تفکر قضاوت کند هنوز معیار قضاوت دستش نیامده.و آنکه بر پایه تفکر عمیق و سنجش خوب و دقیق قضاوت کند دیگر معیار آن افزان بر تسلط بر آن میشود.که تجربه و افزون شدن و تجربه در آن باعث افزایش مهارت آن میشود.
حال شما شخصی را میبینید که دارد تلو تلو میخورد شاید بنظرتان بیاید که این شخص حتما مست هست یا چیزی زده یا نمیدونم آدم لوسی هست.با ادا راه میرود اما برای قضاوت صحیح مثال باید ببینید کفشش چیست.آیا کفشی پوشیده که کوچکش شده.آیا دچار مشکلی در پا هست.یا تاولی در پا دارد. و راه رفتن برایش سخت هست اگر اول بار قضاوت کنید بدون تفکر مطمئنن آسانترین قضاوت بد اندیشیدن در مورد اینکه حتما آنقدر خورده یا مصرف کرده که بد راه میرود یا آدم لوس ادا داری هست.
و باز یک نفر دیگر دارد شما را قضاوت میکند که چقدر آدم حتمان بیکار و فضولی هست که دارد راه رفتن دیگری را آنگونه نظاره میکند و اگر صدایتان بلند باشد و با دیگری حرف بزنید میگوید غیبت میکند.
اما اگر بدنبال یافتن آنی باشید که کمک کند بدو نزدیک میشوید.و میپرسید مشکلی پیش امده کمکتان کنم. اگر گفت به شما مربوط نیست که بسیار آدم مغروری هست.اما اگر با مهربانی گفت چیز خاصی نیست یعنی دوست ندارد بگوید اما اگر گفت کمک کنید و شما قبلش قصد کمک به او را داشتید دیگر خیلی خوش شانسی اوردید.
این یک مثال بود.برای درست قضاوت کردن .ما کمک نمیکنیم چون اول قضاوت میکنیم.اما ما کمک میکنیم چون قضاوت نمیکنیم.بلکه ایمان داریم که کمک به دیگری کمک دیگری و کمک خدا به همه ماست. اگر اینگونه شد منی نمیشود میشود ما.یعنی ما کمک میکنیم تا خدا کمکمان کند.زیرا آنگونه فکر کردیم که دیگری بر ما آنگونه فکر کند که میتواند آنکار را بکند.اگر از درد دیگری لذت ببرید شما دچار بحران سادیسم شده اید.اما اگر جای نفرت شما محبت کنید شما در حال کمال و بهتر شدنید.خالص شدن یعنی من دعا میکنم برای دیگری و خود را خالص میکنم.تا دعای من در حق خودمم پذیرفته شود.دعای سلامتی.دعای خوشبختی.از خدا خواستار بهترین برای دیگری هستم و از شادی او لذت و از غم او مرحم میشوم نه زخم بر دیگری که همانا حسد اول خورده شدن درون خود آدمی هست.