۱۰ «حقیقتاً به شما میگویم، کسی که از در به آغلِ گوسفندان وارد نشود، بلکه بالا رفته، از راهی دیگر وارد شود، دزد و غارتگر است. ۲ اما کسی که از در وارد شود، شبان گوسفندان است. ۳ دربان در را به روی او باز میکند و گوسفندان به صدای او گوش فرا میدهند. او گوسفندان خود را با نام صدا میزند و آنها را از آغل به بیرون راهنمایی میکند. ۴ وقتی همهٔ گوسفندانِ خود را بیرون آوَرْد، پیشاپیش آنها میرود و گوسفندان او را دنبال میکنند؛ زیرا صدای او را میشناسند. ۵ گوسفندان به هیچ وجه غریبه را دنبال نمیکنند، بلکه از او میگریزند؛ زیرا صدای غریبهها را نمیشناسند.» ۶ عیسی این تشبیه را برایشان به کار برد، اما آنان مفهوم سخنانش را درک نکردند.۷ پس عیسی به ایشان گفت: «حقیقتاً به شما میگویم، من برای گوسفندان در هستم. ۸ همهٔ کسانی که به جای من آمدهاند،* دزد و غارتگرند و گوسفندان به صدای آنان گوش ندادهاند. ۹ من در هستم؛ هر که از طریق من وارد شود، نجات یافته، داخل و خارج خواهد شد و چراگاه خواهد یافت. ۱۰ دزد نمیآید مگر برای دزدیدن، کشتن و نابود کردن. من آمدهام تا مردم حیات داشته باشند و از آن بهوفور برخوردار شوند. ۱۱ من شبان نیکو هستم؛ شبان نیکو جانش را برای گوسفندان میدهد. ۱۲ مزدبگیری که شبان نیست و گوسفندان به او تعلّق ندارند، وقتی میبیند که گرگ میآید، گوسفندان را رها کرده، میگریزد. آنگاه گرگ برخی را میگیرد و بقیه را پراکنده میسازد. ۱۳ مزدبگیر میگریزد؛ زیرا برای دستمزد کار میکند و به فکر گوسفندان نیست. ۱۴ من شبان نیکو هستم. من گوسفندان خود را میشناسم و گوسفندانم مرا میشناسند؛ ۱۵ همان طور که پدر مرا میشناسد و من پدر را میشناسم. همچنین من جانم را برای گوسفندان میدهم.۱۶ «من گوسفندانی دیگر نیز دارم که از این آغل نیستند. آنها را نیز باید بیاورم و آنها به صدای من گوش فراخواهند داد و آنها یک گله خواهند شد و یک شبان خواهند داشت. ۱۷ پدر، مرا دوست دارد؛ زیرا که من جان خود را میدهم تا آن را بازیابم. ۱۸ هیچ کس جان مرا از من نمیگیرد، بلکه من به میل خود آن را فدا میکنم. اختیار دارم آن را فدا کنم و اختیار دارم آن را بازیابم. این حکم را از پدرم گرفتهام.»۱۹ به دلیل این سخنان، بار دیگر میان یهودیان دودستگی به وجود آمد. ۲۰ بسیاری از آنان میگفتند: «او دیو دارد و عقل خود را از دست داده است. چرا به سخنان او گوش میدهید؟» ۲۱ برخی دیگر گفتند: «این گفتههای مردی دیوزده نیست. مگر دیو میتواند چشمان نابینایان را باز کند؟»۲۲ در آن زمان، عید وقف* در اورشلیم برگزار میشد. زمستان بود ۲۳ و عیسی در محوطهٔ معبد در ایوان سلیمان قدم میزد. ۲۴ آنگاه یهودیان گرد او جمع شدند و گفتند: «تا به کِی ما را در شک نگاه میداری؟ اگر مسیح هستی صریحاً به ما بگو.» ۲۵ عیسی به آنان پاسخ داد: «من به شما گفتم، اما شما باور نمیکنید. کارهایی که به نام پدرم انجام میدهم، در مورد من شهادت میدهد. ۲۶ اما شما باور نمیکنید؛ زیرا گوسفندان من نیستید. ۲۷ گوسفندان من به صدای من گوش فرا میدهند و من آنها را میشناسم و آنها به دنبال من میآیند. ۲۸ من به آنها زندگی جاودان میبخشم. آنها هیچ گاه نابود نخواهند شد و هیچ کس آنها را از دست من نخواهد ربود. ۲۹ آنهایی که پدر به من عطا کرده است، باارزشتر از هر چیز دیگرند و هیچ کس نمیتواند آنها را از دست پدر برباید. ۳۰ من و پدر یک* هستیم.»۳۱ بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا او را سنگسار کنند. ۳۲ عیسی در مقابل به آنان گفت: «من از طرف پدر اعمال نیکوی بسیاری برای شما آشکار ساختم. برای کدام یک از این اعمال مرا سنگسار میکنید؟» ۳۳ یهودیان در جواب به او گفتند: «تو را به دلیل عمل نیکو سنگسار نمیکنیم؛ بلکه به دلیل کفرگویی سنگسار میکنیم؛ زیرا انسان هستی و خود را یک خدا میخوانی.» ۳۴ عیسی در جواب به آنان گفت: «آیا در شریعت شما نوشته نشده است: ‹من گفتم، «شما خدایان* هستید»›؟ ۳۵ اگر خدا در کلامش آنان را که محکوم شدهاند، ‹خدایان› خواند–و غیرممکن است که نوشتههای مقدّس از اعتبار ساقط شود– ۳۶ پس چگونه به من که پدر مرا تقدیس نموده و به دنیا فرستاده است، میگویید: ‹کفر میگویی›؟ آیا چون گفتم، ‹پسر خدا هستم›؟ ۳۷ اگر من کارهای پدرم را انجام نمیدهم، سخن مرا باور مکنید. ۳۸ اما اگر آنها را انجام میدهم، حتی اگر سخن مرا باور نمیکنید، لااقل به آن کارها ایمان بیاورید تا بفهمید و همچنان باور داشته باشید که پدر در اتحاد با من است و من در اتحاد با پدر هستم.» ۳۹ پس آنان بار دیگر سعی کردند عیسی را گرفتار کنند، اما او از دستشان گریخت.۴۰ عیسی دوباره به آن سوی رود اردن، به محلّی که یحیی در ابتدا تعمید میداد، رفت و آنجا ماند. ۴۱ مردمی بسیار نزد او آمدند و گفتند: «یحیی یک معجزه هم به ظهور نرساند، اما هر چه در مورد این مرد گفت، درست بود.» ۴۲ بسیاری در آنجا به عیسی ایمان آوردند.
۹ وقتی عیسی از محلّی میگذشت، مردی را دید که کور مادرزاد بود. ۲ شاگردانش از او پرسیدند: «استاد،* گناه چه کسی بود که این مرد نابینا متولّد شد؟ گناه خودِ او یا والدینش؟» ۳ عیسی پاسخ داد: «نه گناه این مرد بود و نه گناه والدینش، بلکه از طریق او فرصتی فراهم شده است تا کارهای خدا آشکار شود. ۴ تا زمانی که روز است، ما باید کارهای او را که مرا فرستاد، انجام دهیم. شبی که هیچ کس در آن نمیتواند کار کند، نزدیک میشود. ۵ تا زمانی که من در دنیا هستم، نور دنیا هستم.» ۶ عیسی پس از گفتن این سخنان، آب دهان بر زمین انداخت، با آن گِل ساخت و آن گِل را بر چشمان مرد مالید. ۷ سپس به او گفت: «برو و چشمان خود را در حوض سیلوحا (که به معنی «فرستاده» است) بشوی.» او نیز رفت، چشمان خود را شست و بینا بازگشت.۸ همسایگان و کسانی که آن مرد را پیش از این در حال گدایی دیده بودند، گفتند: «آیا این همان مردی نیست که مینشست و گدایی میکرد؟» ۹ برخی میگفتند: «همان است.» برخی دیگر میگفتند: «به هیچ وجه، فقط شبیه اوست.» اما آن مرد میگفت: «من همان هستم.» ۱۰ پس به او گفتند: «چطور چشمانت باز شد؟» ۱۱ پاسخ داد: «مردی که نامش عیسی است، گِل ساخت و به چشمان من مالید، بعد به من گفت: ‹برو و در حوض سیلوحا چشمان خود را بشوی.› من نیز رفتم، چشمان خود را شستم و بینا شدم.» ۱۲ آنان پرسیدند: «او کجاست؟» گفت: «نمیدانم.»۱۳ آنان آن مرد را که پیش از این نابینا بود، نزد فَریسیان بردند. ۱۴ ضمناً در روز سَبَّت* بود که عیسی گِل ساخت و چشمان آن مرد را گشود. ۱۵ پس فَریسیان نیز از او پرسیدند: «چطور بینا شدی؟» آن مرد به ایشان گفت: «او گِل بر چشمان من مالید، من هم آن را شستم و اکنون بینا شدهام.» ۱۶ آنگاه شماری از فَریسیان گفتند: «آن شخص از جانب خدا نیست؛ زیرا سَبَّت را نگاه نمیدارد.» عدهای دیگر گفتند: «چطور ممکن است شخصی گناهکار بتواند چنین معجزاتی* به ظهور رساند؟» پس میان ایشان دودستگی به وجود آمد. ۱۷ آنگاه بار دیگر به مرد نابینا گفتند: «حال در مورد او که چشمان تو را گشوده است، چه میگویی؟» آن مرد گفت: «او پیامبر است.»۱۸ اما یهودیان باور نکردند که او کور بوده و بینا شده است تا این که والدین آن مرد را که اکنون میتوانست ببیند، فراخواندند. ۱۹ از والدین او پرسیدند: «آیا این همان پسر شماست که میگویید، نابینا متولّد شده است؟ پس چطور است که اکنون میتواند ببیند؟» ۲۰ والدین آن مرد پاسخ دادند: «ما میدانیم که او پسر ماست و میدانیم که نابینا متولّد شده است، ۲۱ اما نمیدانیم چگونه است که اکنون میتواند ببیند و نمیدانیم که چه کسی او را بینا ساخته است. از خودش سؤال کنید، او بالغ است و خود میتواند بگوید.» ۲۲ والدین آن مرد، چون از یهودیان میترسیدند، چنین گفتند؛ زیرا یهودیان* توافق کرده بودند که اگر کسی اذعان کند که عیسی همان مسیح است، باید از کنیسه اخراج شود.* ۲۳ به همین دلیل بود که والدینش گفتند: «او بالغ است. از خود او سؤال کنید.»۲۴ پس آنان برای بار دوم آن مرد را که پیش از این نابینا بود، فراخواندند و به او گفتند: «خدا را تمجید کن؛* ما میدانیم که این مرد گناهکار است.» ۲۵ آن مرد جواب داد: «من نمیدانم که او گناهکار است یا نه. اما یک چیز را میدانم و آن این است که کور بودم و حالا میتوانم ببینم.» ۲۶ آنگاه پرسیدند: «او با تو چه کرد؟ چگونه چشمانت را گشود؟» ۲۷ پاسخ داد: «من که یک بار به شما گفتم، اما گوش ندادید. چرا میخواهید دوباره بشنوید؟ مگر شما هم میخواهید شاگرد او شوید؟» ۲۸ آنگاه با لحنی تحقیرآمیز به او گفتند: «خودت شاگرد آن مرد هستی، اما ما شاگرد موسی هستیم. ۲۹ ما میدانیم که خدا با موسی سخن گفته است؛ اما نمیدانیم این مرد از کجاست.» ۳۰ آن مرد در جواب به آنان گفت: «عجیب است که نمیدانید او از کجاست، حال آن که چشمان مرا باز کرد. ۳۱ ما میدانیم که خدا به دعای گناهکاران گوش نمیدهد، اما شخص اگر خداترس باشد و خواست خدا را به جا آورد، خدا به دعای او گوش میدهد. ۳۲ از زمان قدیم تاکنون هرگز شنیده نشده است که کسی توانسته باشد، چشمان کوری مادرزاد را باز کند. ۳۳ اگر این مرد از جانب خدا نبود، هیچ کاری نمیتوانست بکند.» ۳۴ آنان در جواب او گفتند: «تو تماماً در گناه متولّد شدهای و اکنون به ما تعلیم میدهی؟» سپس او را از کنیسه اخراج کردند.*۳۵ وقتی عیسی شنید که آن مرد را اخراج کردهاند، او را یافت و به او گفت: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟» ۳۶ آن مرد پاسخ داد: «آقا، او کیست که به او ایمان بیاورم؟» ۳۷ عیسی به او گفت: «تو او را دیدهای و در واقع همان کسی است که اکنون با تو سخن میگوید.» ۳۸ سپس او به عیسی گفت: «سَرور، ایمان دارم.» آنگاه در مقابل او تعظیم کرد.* ۳۹ عیسی گفت: «من برای داوری به این دنیا آمدهام تا کسانی که نمیبینند، ببینند و آنان که میبینند، کور گردند.» ۴۰ برخی از فَریسیانی که در آنجا حضور داشتند و اینها را شنیدند، به عیسی گفتند: «پس آیا ما هم کور هستیم؟» ۴۱ عیسی پاسخ داد: «اگر کور بودید، گناهی نمیداشتید. اما حال چون میگویید که میبینید، گناهتان باقی میماند.»
۸ ۱۲ سپس بار دیگر عیسی یهودیان را مخاطب قرار داد و به آنان گفت: «من نور دنیا هستم. هر که مرا پیروی کند، به هیچ وجه در تاریکی گام نخواهد برداشت، بلکه از نور حیاتبخش برخوردار خواهد بود.» ۱۳ آنگاه فَریسیان به او گفتند: «تو در مورد خود شهادت میدهی؛ پس شهادت تو معتبر نیست.» ۱۴ عیسی در جواب به آنان گفت: «حتی اگر من در مورد خود شهادت دهم، شهادت من معتبر است؛ زیرا من میدانم که از کجا آمدهام و به کجا میروم. اما شما نمیدانید که من از کجا آمدهام و به کجا میروم. ۱۵ شما بر اساس معیارهای انسانی داوری میکنید.* اما من هیچ کس را داوری نمیکنم ۱۶ و حتی اگر هم داوری کنم، داوری من درست است؛ زیرا من تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاد، با من است. ۱۷ همچنین در شریعت خودتان نوشته شده است: ‹اگر دو تن بر امری شهادت دهند، شهادتشان معتبر است.› ۱۸ در مورد من نیز دو تن شهادت میدهند؛ یکی خودم، دیگری پدری که مرا فرستاد.» ۱۹ آنگاه از او پرسیدند: «پدرت کجاست؟» عیسی پاسخ داد: «شما نه مرا میشناسید و نه پدر مرا. اگر مرا میشناختید، پدرم را نیز میشناختید.» ۲۰ این سخنان را عیسی هنگامی گفت که در محل خزانهٔ معبد تعلیم میداد. اما هیچ کس او را گرفتار نساخت؛ زیرا وقت او هنوز نرسیده بود.۲۱ عیسی بار دیگر به آنان گفت: «من میروم و شما مرا خواهید جست، اما در گناه خود خواهید مرد. جایی که میروم شما نمیتوانید بیایید.» ۲۲ آنگاه یهودیان گفتند: «آیا میخواهد خود را بکشد؟ چون میگوید: ‹جایی که میروم شما نمیتوانید بیایید.›» ۲۳ عیسی به آنان گفت: «شما از پایین هستید، من از بالا هستم. شما از این دنیا هستید، من از این دنیا نیستم. ۲۴ از این رو، به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد؛ زیرا اگر ایمان نیاورید که من او هستم، در گناهان خود خواهید مرد.» ۲۵ از او پرسیدند: «تو کیستی؟» عیسی در پاسخ به آنان گفت: «اصلاً من چرا با شما سخن میگویم؟ ۲۶ من سخنان بسیاری دارم که دربارهٔ شما بگویم و امور بسیاری هست که در مورد آن قضاوت خواهم کرد. در واقع، او که مرا فرستاد حقیقت را میگوید و من هر آنچه از او شنیدهام، در دنیا بیان میکنم.» ۲۷ آنان درک نکردند که او در مورد پدر با ایشان سخن میگوید. ۲۸ پس عیسی به آنان گفت: «هنگامی که پسر انسان را بالا بردید،* آن وقت خواهید دانست که من او هستم و از خود کاری نمیکنم، بلکه همان سخنانی را میگویم که پدر به من آموخت. ۲۹ او که مرا فرستاد با من است و مرا تنها نگذاشته است؛ زیرا من همواره هر آنچه او را خشنود میسازد، انجام میدهم.» ۳۰ هنگامی که عیسی این سخنان را میگفت، بسیاری به او ایمان آوردند.۳۱ سپس عیسی خطاب به یهودیانی که به او ایمان آورده بودند، گفت: «اگر شما در کلام من بمانید، بهراستی شاگرد من هستید، ۳۲ حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد ساخت.» ۳۳ دیگران در جواب او گفتند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز بردهٔ کسی نبودهایم. چگونه است که میگویی: ‹آزاد خواهید شد›؟» ۳۴ عیسی پاسخ داد: «حقیقتاً به شما میگویم، هر که گناه میکند، بردهٔ گناه است. ۳۵ همچنین برده همیشه در خانهٔ ارباب نمیماند، اما پسر همیشه میماند. ۳۶ پس اگر پسر آزادتان کند، بهراستی آزاد خواهید بود. ۳۷ من میدانم که شما فرزندان ابراهیم هستید؛ اما قصد کشتن مرا دارید؛ زیرا کلام من در دل شما جای نمیگیرد. ۳۸ من از آنچه نزد پدر دیدهام، سخن میگویم، اما شما آنچه را که از پدر خود شنیدهاید، انجام میدهید.» ۳۹ در جواب او گفتند: «پدر ما ابراهیم است.» عیسی به آنان گفت: «اگر فرزندان ابراهیم بودید، اعمال ابراهیم را انجام میدادید. ۴۰ اما حال شما میخواهید مرا بکشید؛ در حالی که من کسی هستم که حقیقت را از خدا شنیدم و به شما گفتم. ابراهیم چنین رفتار نکرد. ۴۱ شما اعمال پدر خود را انجام میدهید.» آنان به او گفتند: «ما حرامزاده نیستیم!* ما یک پدر داریم که خداست.»۴۲ عیسی به ایشان گفت: «اگر خدا پدر شما بود، مرا دوست میداشتید؛ زیرا از جانب خدا آمدهام و اینجا هستم. من خودسرانه نیامدهام، بلکه اوست که مرا فرستاد. ۴۳ چرا آنچه را میگویم، نمیفهمید؟ دلیل آن این است که نمیتوانید به سخنان من گوش دهید. ۴۴ شما از پدر خود ابلیس هستید و میخواهید خواستههای پدر خود را به جا آورید. او از آغاز* قاتل بود و در حقیقت استوار نماند؛ زیرا حقیقت در او نیست. وقتی او دروغ میگوید مطابق خلق و خوی خود سخن میگوید؛ زیرا دروغگو و پدر دروغ است. ۴۵ اما چون من حقیقت را میگویم، سخن مرا باور نمیکنید. ۴۶ کدام یک از شما میتواند مرا به گناه محکوم کند؟ پس اگر من حقیقت را میگویم، چرا سخن مرا باور نمیکنید؟ ۴۷ آن که از خداست به سخنان خدا گوش میدهد، اما شما چون از خدا نیستید، گوش نمیدهید.»۴۸ یهودیان در جواب او گفتند: «آیا درست نگفتیم که تو سامری هستی و دیو داری؟» ۴۹ عیسی پاسخ داد: «من دیو ندارم، بلکه پدرم را حرمت میگذارم و شما مرا بیحرمت میکنید. ۵۰ من در پی جلال دادن خود نیستم؛ اما کسی هست که در پی آن است و اوست که داوری میکند. ۵۱ حقیقتاً به شما میگویم، هر که کلام مرا حفظ کند، هرگز مرگ را نخواهد دید.» ۵۲ یهودیان به او گفتند: «حال فهمیدیم که دیو داری. ابراهیم و پیامبران مردند، اما تو میگویی: ‹هر که کلام مرا حفظ کند، هرگز طعم مرگ را نخواهد چشید!› ۵۳ آیا تو از ابراهیم، پدر ما که مُرد بزرگتر هستی؟ پیامبران نیز مُردند. ادعا میکنی که چه کسی هستی؟» ۵۴ عیسی پاسخ داد: «اگر من خود را جلال دهم، جلال من هیچ است. پدر من است که مرا جلال میدهد؛ همان که شما میگویید، خدایتان است. ۵۵ با این حال شما او را نشناختهاید، اما من او را میشناسم و اگر بگویم که او را نمیشناسم، همچون شما دروغگو خواهم بود. اما من او را میشناسم و کلام او را حفظ میکنم. ۵۶ پدر شما ابراهیم، چون در انتظار دیدن روز من بود، بسیار شادی میکرد و آن را دید و شادمان شد.» ۵۷ آنگاه یهودیان به او گفتند: «تو هنوز ۵۰ سال هم نداری و ابراهیم را دیدهای؟» ۵۸ عیسی به آنان گفت: «حقیقتاً به شما میگویم، پیش از آن که ابراهیم به وجود آید، من بودهام.» ۵۹ پس سنگ برداشتند تا به سوی او پرت کنند، اما عیسی خود را پنهان کرد و سپس از معبد بیرون رفت.
۷ بعد از این امور، عیسی همچنان به سفر خود در جلیل ادامه داد. او نمیخواست به یهودیه برود، چون یهودیان قصد داشتند او را بکشند. ۲ اما عید خیمهها که از اعیاد یهودی بود، نزدیک بود. ۳ پس برادرانش به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا شاگردانت نیز کارهای تو را ببینند؛ ۴ زیرا آن که میخواهد شناخته شود، در پنهان کاری نمیکند. حال تو که این کارها را میکنی، خودت را به دنیا نشان بده.» ۵ در واقع برادرانش به او ایمان نیاورده بودند. ۶ پس عیسی به آنان گفت: «وقت من هنوز نرسیده است، اما برای شما هر زمانی مناسب است. ۷ دلیلی ندارد که دنیا از شما نفرت داشته باشد، اما از من نفرت دارد؛ زیرا من در مورد آن شهادت میدهم که اعمالش شریر است. ۸ شما برای عید بروید؛ من اکنون برای این عید نمیآیم؛ زیرا وقت من هنوز کاملاً نرسیده است.» ۹ عیسی این سخنان را به آنان گفت و در جلیل ماند.۱۰ اما وقتی برادرانش برای عید رفتند، او نیز به آنجا رفت؛ البته نه آشکارا، بلکه در خفا. ۱۱ از این رو، یهودیان هنگام عید به دنبال او میگشتند و میگفتند: «آن مرد کجاست؟» ۱۲ مردم بین خود در مورد او صحبتهای بسیاری میکردند. برخی میگفتند: «او مرد خوبی است.» برخی دیگر میگفتند: «خیر، او مردم را گمراه میکند.» ۱۳ البته، به دلیل ترس از یهودیان،* هیچ کس آشکارا در مورد او صحبت نمیکرد.۱۴ نیمی از ایّام عید گذشته بود. آنگاه عیسی به معبد رفت و به تعلیم دادن پرداخت. ۱۵ یهودیان با تعجب میگفتند: «چطور این مرد که در مدارس دینی* آموزش ندیده است، چنین دانشی از نوشتههای مقدّس* دارد؟» ۱۶ عیسی در جواب به آنان گفت: «آنچه من تعلیم میدهم از من نیست، بلکه از کسی است که مرا فرستاده است. ۱۷ کسی که بخواهد خواست او را به جا آورد، خواهد دانست که آیا این تعالیم از خداست یا این که من از خودم میگویم. ۱۸ هر که از خود سخن میگوید، جلال خود را میطلبد؛ اما هر که جلال کسی را میطلبد که او را فرستاده است، راست میگوید و در او هیچ ناراستی نیست. ۱۹ آیا موسی شریعت را به شما نداد؟ اما حتی یکی از شما هم به آن عمل نمیکند. چرا میخواهید مرا بکشید؟» ۲۰ مردم پاسخ دادند: «تو دیو داری. چه کسی میخواهد تو را بکشد؟» ۲۱ عیسی در پاسخ به آنان گفت: «من فقط یک کار در روز سَبَّت* کردم و شما از آن متعجب شدهاید. ۲۲ پس به این نکته توجه کنید: موسی قانون ختنه را به شما داد–البته این قانون از زمان موسی نبود، بلکه از زمان پدران او بود–و شما بر این اساس پسران را در روز سَبَّت ختنه میکنید. ۲۳ اگر پسران در روز سَبَّت ختنه میشوند تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا از من که مردی را در روز سَبَّت کاملاً تندرست ساختم، بهشدّت خشمگین هستید؟ ۲۴ دیگر از روی ظاهر داوری مکنید، بلکه عادلانه داوری کنید.»۲۵ شماری از ساکنان اورشلیم گفتند: «آیا این همان مردی نیست که قصد کشتنش را دارند؟ ۲۶ نگاه کنید! با این حال، در مقابل همگان صحبت میکند و چیزی به او نمیگویند! آیا ممکن است که سران قوم دریافته باشند که او واقعاً همان مسیح است؟ ۲۷ اما ما میدانیم این مرد از کجاست؛ حال آن که وقتی مسیح بیاید، هیچ کس نخواهد دانست که از کجاست.» ۲۸ سپس عیسی هنگامی که در معبد آموزش میداد، با صدای بلند گفت: «شما مرا میشناسید و میدانید که از کجا آمدهام. اما من خودسرانه نیامدهام، بلکه بهراستی کسی هست که مرا فرستاد و شما او را نمیشناسید. ۲۹ من او را میشناسم؛ زیرا نمایندهٔ او هستم و اوست که مرا فرستاد.» ۳۰ پس در صدد برآمدند که او را گرفتار سازند، اما هیچ کس دست بر او دراز نکرد؛ زیرا وقت او هنوز نرسیده بود. ۳۱ با این حال، بسیاری از مردم به او ایمان آوردند و میگفتند: «وقتی مسیح بیاید، آیا معجزاتی* بیش از این مرد به ظهور خواهد رساند؟»۳۲ فَریسیان شنیدند که چنین سخنانی در مورد او بین مردم پیچیده است. پس سران کاهنان و فَریسیان برای گرفتار ساختن* او مأمورانی* فرستادند. ۳۳ آنگاه عیسی گفت: «من اندکی بیشتر با شما خواهم بود. سپس نزد او که مرا فرستاد، میروم. ۳۴ شما مرا خواهید جست، اما نخواهید یافت و جایی که من هستم، شما نمیتوانید بیایید.» ۳۵ پس یهودیان در میان خود گفتند: «این مرد کجا میخواهد برود که ما او را نخواهیم یافت؟ آیا میخواهد نزد یهودیانی که در میان یونانیان پراکندهاند، برود و به یونانیان تعلیم دهد؟ ۳۶ منظور او چیست که میگوید: ‹مرا خواهید جست، اما نخواهید یافت و جایی که من هستم، شما نمیتوانید بیایید›؟»۳۷ در آخرین روزِ ایّام عید که روز بزرگ عید بود، عیسی برخاست و با صدای بلند گفت: «اگر کسی تشنه است، نزد من بیاید و بنوشد. ۳۸ هر که به من ایمان آوَرَد، همان طور که در نوشتههای مقدّس آمده است: ‹از اعماق وجودش نهرهای آبِ زنده روان خواهد شد.›» ۳۹ اما او این را در مورد روحی گفت که بهزودی به کسانی داده میشد که به او ایمان میآوردند؛ زیرا تا آن زمان روح عطا نشده بود، چون عیسی هنوز جلال نیافته بود. ۴۰ شماری از میان جمعیت که این سخنان را شنیدند، میگفتند: «او بهراستی همان پیامبر موعود است.» ۴۱ برخی دیگر میگفتند: «او مسیح است.» اما عدهای میگفتند: «مگر مسیح از جلیل ظهور میکند؟ ۴۲ مگر نوشتههای مقدّس نمیگوید که مسیح از نسل داوود است؟ مگر نمیگوید که از بیتلِحِم، همان روستایی که داوود در آن زندگی میکرد، میآید؟» ۴۳ پس در مورد او میان جمعیت دودستگی به وجود آمد. ۴۴ برخی از آنان نیز میخواستند او را گرفتار کنند،* اما هیچ کس دست بر او دراز نکرد.۴۵ وقتی مأموران بازگشتند، سران کاهنان و فَریسیان از آنان پرسیدند: «چرا او را به اینجا نیاوردید؟» ۴۶ مأموران پاسخ دادند: «هرگز کسی همچون این مرد سخن نگفته است.» ۴۷ فَریسیان در جواب گفتند: «آیا شما هم گمراه شدهاید؟ ۴۸ آیا کسی از سران قوم یا فَریسیان به او ایمان آورده است؟ ۴۹ اما این مردمی که شریعت را نمیدانند، مردمی لعنتشدهاند.» ۵۰ نیقودیموس که پیش از این نزد عیسی رفته بود و یکی از فَریسیان بود، به آنان گفت: ۵۱ «طبق شریعتمان، اگر بخواهیم کسی را محکوم کنیم، باید نخست سخن او را بشنویم تا معلوم شود که چه کار میکند. آیا این طور نیست؟» ۵۲ آنان در جواب به او گفتند: «مگر تو هم جلیلی هستی؟ تحقیق کن و ببین که هیچ پیامبری از جلیل بر نمیخیزد.»
۶ پس از آن، عیسی به آن سوی دریای جلیل* رفت که تیبِریه نیز خوانده میشود. ۲ جمعیتی بزرگ همچنان او را دنبال میکرد؛ زیرا آنان معجزاتی را که او برای شفای بیماران به ظهور میرساند، میدیدند. ۳ آنگاه عیسی به کوهی رفت و آنجا با شاگردانش نشست. ۴ عید پِسَحِ یهودیان نزدیک بود. ۵ وقتی عیسی نظر انداخت و دید که جمعیتی بزرگ نزد او میآیند، به فیلیپُس گفت: «از کجا برای اینان نان بخریم تا بخورند؟» ۶ در واقع، عیسی این را گفت تا او را بیازماید؛ زیرا خود میدانست که چه میخواهد بکند. ۷ فیلیپُس به او پاسخ داد: «حتی ۲۰۰ دینار* نان هم برای اینان کافی نیست تا هر یک اندکی بخورد.» ۸ یکی از شاگردان او به نام آندریاس که برادر شَمعونِ پِطرُس بود، به وی گفت: ۹ «پسربچهای اینجاست که پنج نانِ جو و دو ماهی کوچک دارد. اما این مقدار ناچیز چگونه ممکن است برای چنین جمعیتی کافی باشد؟»۱۰ عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزهٔ بسیار بود. شمار مردانی که در آنجا نشستند، حدود ۵۰۰۰ نفر بود. ۱۱ آنگاه عیسی نانها را گرفت و پس از شکرگزاری، آنها را میان کسانی که نشسته بودند، تقسیم کرد. او همین کار را با آن ماهیهای کوچک نیز کرد و مردم هر چقدر میخواستند، خوردند. ۱۲ اما وقتی سیر شدند، عیسی به شاگردانش گفت: «تکههای باقیمانده را جمع کنید تا چیزی هدر نرود.» ۱۳ پس آنها را جمع کردند و با تکههای باقیماندهٔ آن پنج نانِ جو که مردم خورده بودند، ۱۲ سبد پر شد.۱۴ مردم با دیدن این معجزه که او به ظهور رساند، گفتند: «این بهراستی همان پیامبری است که میبایست به جهان میآمد.» ۱۵ عیسی چون میدانست چیزی نمانده است که بیایند و او را بهزور پادشاه کنند، آنان را ترک کرد و بار دیگر تنها به کوه رفت.۱۶ نزدیک غروب، شاگردانش به سوی دریا رفتند ۱۷ و بر قایقی سوار شده، به سمت کَفَرناحوم که در آن سوی دریا واقع بود، حرکت کردند. در آن هنگام هوا تاریک شده بود و عیسی هنوز نزدشان نیامده بود. ۱۸ همچنین به دلیل وزش باد شدید، دریا متلاطم شد. ۱۹ وقتی پنج یا شش کیلومتر* پارو زدند، عیسی را دیدند که روی آب راه میرود و به قایق نزدیک میشود؛ پس بسیار ترسیدند. ۲۰ اما عیسی به ایشان گفت: «من هستم، مترسید!» ۲۱ آنگاه، آنان با آسودگی خاطر، او را بر قایق سوار کردند و قایق اندکی بعد به ساحلی که عازم آن بودند، رسید.۲۲ روز بعد، مردمی که آن طرف دریا مانده بودند، به خاطر آوردند که بجز یک قایق کوچک، قایقی دیگر در آنجا ندیده بودند و میدانستند که عیسی با شاگردانش بر آن قایق سوار نشده بود و شاگردانش تنها از آنجا رفته بودند. ۲۳ در آن هنگام، قایقهایی از تیبِریه رسیدند. آنها نزدیک به مکانی توقف کردند که مردم پس از این که سَرور شکرگزاری کرده بود، نان خورده بودند. ۲۴ پس وقتی مردم دیدند که عیسی و شاگردانش آنجا نیستند، بر آن قایقها سوار شدند و در جستجوی عیسی به کَفَرناحوم رفتند.۲۵ وقتی عیسی را آن طرف دریا یافتند، به او گفتند: «استاد،* کِی به اینجا رسیدی؟» ۲۶ عیسی پاسخ داد: «حقیقتاً به شما میگویم، شما مرا میجویید، نه به خاطر نشانههایی که دیدید، بلکه به خاطر آن نانهایی که خوردید و سیر شدید. ۲۷ برای خوراکی که از بین میرود، کار مکنید، بلکه برای خوراکی کار کنید که باقی میماند و به زندگی جاودان میانجامد. این خوراک را پسر انسان به شما خواهد داد؛ زیرا پدر، یعنی خودِ خدا، بر او مهر تأیید زده است.»۲۸ پس به او گفتند: «چه کنیم تا کارهایمان مورد پسند خدا باشد؟» ۲۹ عیسی در پاسخ به آنان گفت: «کار مورد پسند خدا این است که شما به آن کسی که او فرستاده است، ایمان بورزید.» ۳۰ آنگاه از او پرسیدند: «تو چه نشانهای نمایان میسازی تا آن را ببینیم و به تو ایمان آوریم؟ چه کار خواهی کرد؟ ۳۱ پدران ما در بیابان مَنّا خوردند، چنان که نوشته شده است: ‹او به آنان از آسمان نان داد تا بخورند.›» ۳۲ پس عیسی به ایشان گفت: «حقیقتاً به شما میگویم، موسی نان حقیقی را از آسمان به شما نداد، اما اکنون پدر من نان حقیقی را از آسمان به شما میدهد؛ ۳۳ زیرا نانِ خدا همان کسی است که از آسمان آمده، حیات به دنیا میبخشد.» ۳۴ پس گفتند: «سَرور، این نان را همیشه به ما بده.»۳۵ عیسی به آنان گفت: «من نان حیات هستم. هر که نزد من بیاید، هرگز گرسنه نخواهد شد و هر که به من ایمان بورزد، هرگز تشنه نخواهد گردید. ۳۶ اما همان گونه که به شما گفتم، شما با این که مرا دیدهاید، ایمان نمیآورید. ۳۷ همهٔ کسانی که پدر به من بدهد، نزد من خواهند آمد و آن که نزد من آید، او را هرگز از خود دور نخواهم ساخت؛ ۳۸ زیرا از آسمان نیامدهام تا به خواست خود عمل کنم، بلکه آمدهام تا خواست او را که مرا فرستاد، به جا آورم. ۳۹ خواست او که مرا فرستاد این است که از تمام کسانی که وی به من داده است، هیچ کس را از دست ندهم، بلکه آنان را در روز بازپسین رستاخیز بخشم؛ ۴۰ زیرا خواست پدر من این است که هر که تشخیص دهد پسر کیست و به او ایمان بورزد، از زندگی جاودان برخوردار شود و من او را در روز بازپسین رستاخیز خواهم داد.»۴۱ آنگاه یهودیان در مورد او شروع به گله و شکایت کردند؛ زیرا گفته بود: «من آن نان هستم که از آسمان آمد.» ۴۲ آنان گفتند: «آیا این همان عیسی پسر یوسف نیست که پدر و مادرش را میشناسیم؟ پس چطور اکنون میگوید، ‹از آسمان آمدهام›؟» ۴۳ عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر گله و شکایت مکنید. ۴۴ هیچ کس نمیتواند نزد من آید، مگر پدری که مرا فرستاد، او را به سوی من بکشد؛ آنگاه من او را در روز بازپسین رستاخیز خواهم داد. ۴۵ در نوشتههای انبیا آمده است: ‹همهٔ آنان از یَهُوَه* تعلیم خواهند گرفت.› هر که تعالیم پدر را بشنود و آن را فرا گیرد، نزد من میآید. ۴۶ البته نه این که کسی پدر را دیده باشد، جز آن کسی که از خداست؛ او پدر را دیده است. ۴۷ حقیقتاً به شما میگویم، هر که ایمان بیاورد، زندگی جاودان مییابد.۴۸ «من نان حیات هستم. ۴۹ پدران شما مَنّا را در بیابان خوردند و با این حال مردند. ۵۰ اما این، آن نانی است که از آسمان میآید تا هر که از آن بخورد، نمیرد. ۵۱ من آن نان زنده هستم که از آسمان آمد. هر که از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند. در واقع، نانی که من خواهم داد تا مردم دنیا حیات یابند، بدن من است.»۵۲ آنگاه یهودیان با یکدیگر به بحث پرداختند و گفتند: «این مرد چگونه میتواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟» ۵۳ پس عیسی به آنان گفت: «حقیقتاً به شما میگویم، تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید. ۵۴ هر که از بدن من بخورد و خون مرا بنوشد، زندگی جاودان مییابد و من او را در روز بازپسین رستاخیز خواهم داد؛ ۵۵ زیرا بدن من خوراک حقیقی است و خون من آشامیدنی حقیقی. ۵۶ آن که از بدن من بخورد و خون مرا بنوشد، در اتحاد با من میماند و من در اتحاد با او میمانم. ۵۷ همان طور که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به سبب پدر حیات دارم، آن که از بدن من بخورد نیز به سبب من حیات خواهد داشت. ۵۸ این نانی است که از آسمان آمد و همچون آن نانی نیست که پدرانتان از آن خوردند و با این حال مردند، بلکه هر که از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.» ۵۹ عیسی این سخنان را هنگامی گفت که در کنیسهای* در کَفَرناحوم تعلیم میداد.۶۰ بسیاری از شاگردانش وقتی اینها را شنیدند، گفتند: «این سخنان بسیار ناخوشایند است. چه کسی میتواند به آن گوش دهد؟» ۶۱ اما عیسی که پی برد شاگردانش در این مورد گله و شکایت میکنند، گفت: «آیا این سخنان باعث لغزش شما میشود؟ ۶۲ پس اگر ببینید که پسر انسان به جایی که پیش از این بود بالا میرود، چه خواهید کرد؟ ۶۳ روح است که حیات میبخشد، اما از جسم هیچ فایدهای حاصل نمیشود. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است. ۶۴ اما برخی از شما که در اینجا هستید، ایمان ندارید.» عیسی این را گفت، چون از آغاز میدانست که چه کسانی ایمان ندارند و چه کسی به او خیانت خواهد کرد. ۶۵ سپس گفت: «به این دلیل است که به شما گفتم: ‹هیچ کس نمیتواند نزد من آید، مگر آن که از جانب پدر به او عطا شده باشد.›»۶۶ به همین خاطر، بسیاری از شاگردان عیسی دیگر او را همراهی نکردند و به آنچه رها کرده بودند، بازگشتند. ۶۷ پس عیسی به آن دوازده نفر گفت: «آیا شما هم میخواهید بروید؟» ۶۸ شَمعونِ پِطرُس پاسخ داد: «سَرور، نزد چه کسی برویم؟ سخنان زندگی جاودان نزد توست؛ ۶۹ ما ایمان آوردهایم و دانستهایم که تو آن قدّوس خدایی.» ۷۰ عیسی به آنان پاسخ داد: «مگر من شما دوازده نفر را انتخاب نکردهام؟ اما یکی از شما تهمتزن* است.» ۷۱ او در واقع در مورد یهودا، پسر شَمعونِ اِسخَریوطی سخن میگفت؛ زیرا با این که یکی از آن دوازده نفر بود، چندی بعد به او خیانت میکرد.