حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان-داستانک

1-توی شهر همه نقاب زده بودن که  با تشویق روبرو شد شهر تئاتر بود

2-جنگ راه افتاده بود تیراندازی  شده بود اما  همه چی آروم بود تازه رفته بود مرحله آخر

3-مردی ناامیدو خسته میرفت از همه خسته بود که چشمش به آگهی افتاد افراد خسته رو  استخدام میکردن رفت آدرس داده شده رو آگهی که دید رو درش نوشتن خسته نباشید در زد گفتن استخدام خسته ها تموم شد الان همه خسته نباشین شدن برگشت که بره  طرف گفت خسته نباشید شما استخدام شدید

4-پوتین پوشیده بود میخواست فتح کنه,رفت  جنگ شروع شد صخره اول جنگ سختتر شد تا رسید به قله و روی صخره تمام کرد و پرچم سفید رو زد

5-موشک زدن دوباره موشک زدن و باز هم موشک زدن آنقدر که موشک افتاد توی آب و آب بردش

6-نادان دانا شده بود که فهمید نادان شده هی رفت رفت که فهمید دانا شده بعد رفت رفت فهمید نادان شده فهمید  خوب حفظ نکرده رد شده رفت دوباره امتحان داد نمره  بیست گرفت خوشحال شد فهمید شماره صندلیش بیست زدن برگشت دید نصف شماره صندلیشو قبول شده

7-له شده بود له له بدرد هیچی نمیخورد که یکی له شده رو برداشت مچاله شده بود باز کرد گفت حتما بدرد نمیخورده که کاغد مچاله شده که دید توش نوشته اخم نکن لبخند بزن تا مچاله نشوی.لبخند زد کارش رو غلطک افتاد  کاغذ مچاله رو قاب کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد